Fathers' problems (Completed)

Part 24: LOEY'S

سلام به همگی
این پارت محتوای +۱۸ داره پس لطفا اگر کمتر از ۱۸ سال هستید نخونید

🔞🔞🔞🔞🔞🔞

وقتی به خونه برگشته بودن، مستقیم به اتاقش رفته بود. احتیاج به کمی پرایوسی داشت. روی تخت نشست تا ذهنش رو آزاد کنه و بعد پیش دخترش بره و حالش رو بپرسه. تو راه با چانیول جوری رفتار کرده بود که انگار اتفاقی نیفتاده ولی در اصل خودش میدونست که اگر چانیول کنار نمیکشید، مطمئنن خودش کنار میکشید!

بکهیون یه پزشک بود و علائم بدن رو خوب متوجه میشد، در حالت عادی موقع برقراری رابطه بین دو نفر، ضربان قلب بالا میره و امکان سکته یا قفل شدن بدن در این حالت بالاتر از حد معمول میشه. و اون ضربان قلب خودش و چانیول رو حس میکرد. هر دو تو مرز سکته بودن و تنها چیزی که بکهیون نمیخواست این بود که بگن دکتر بیون وقتی داشت با دوست پسرش س.ک.س میکرد سکته کرد و مرد.
کلافه دستهاش رو به صورتش کشید که با زنگ خوردن تلفنش، ترسیده گوشی رو برداشت. مادرش بود. سریع جواب داد:"سلام مامان. خوبی؟"

مادرش لحنش فرق داشت. آروم گفت:"سلام بکهیون. خوبی؟"

-:"آره. تازه رسیدم خونه."

-:"هانا نگفت دیروز زنگ زدم؟"

-:"نه. اصلا فرصت حرف زدن با هم رو نداشتیم."

-:"چی شده بود؟ راست بود که هانا رو گرفتن و تو حالت بد شده؟"

-:"آره."

فقط با یک کلمه جواب داد. مادرش گفت:"الان هر دوتون خوبید؟"

-:"من خوبم ولی هانا دچار تروما شده. دیشب تو خواب پرید و شروع کرد جیغ زدن و گریه کردن. چانیول به زور تونست آرومش کنه."

-:"پس خودت چی؟"

-:"دیروز نمیتونستم مراقب هانا باشم."

مادرش سکوت کرد و بعد گفت:"کی برمیگردی خونه ات؟"

بکهیون متعجب گفت:"چطور مامان؟"

-:"خودت گفتی دنبال پرستاری که برگردی خونه ات. تا وقتی پرستار پیدا نکردی، من و بابات میایم اونجا!"

بکهیون سکوت کرد و مادرش گفت:"نمیخوای برگردی خونه ات؟"

-:"نمیدونم."

-:"چرا؟"

بکهیون چیزی نگفت و مادرش گفت:"رابطه ات با چانیول چیه بک؟ فقط دوستید، مگه نه؟"

بکهیون مکثی کرد و گفت:"مامان ..."

حرفش رو خورد و مامانش گفت:"اون حرفی که اون سری زدی، من درست فهمیدم که نمیخوای دوستت رو از دست بدی مگه نه؟"

-:"نه مامان. من و چانیول هم رو دوست داریم."

-:"یعنی چی؟"

مادرش خفه پرسید. بکهیون آب دهنش رو قورت داد و گفت:"میخوایم با هم قرار بذاریم. مثل یه زوج!"