Part 32: بابا یول

1.1K 373 137
                                    

CB6104_FL تولدت مبارک
این قسمت تقدیم به تو

⁦(⁠ ⁠◜⁠‿⁠◝⁠ ⁠)⁠♡⁩⁦(⁠ ⁠◜⁠‿⁠◝⁠ ⁠)⁠♡⁩⁦(⁠ ⁠◜⁠‿⁠◝⁠ ⁠)⁠♡⁩⁦

برگه ها رو روی تخت پخش کرده بود و روی زمین نشسته بود و عصبی و کلافه به برگه ها نگاه میکرد. در اتاق باز شد و چانیول و پشت سرش بچه ها وارد اتاق شدن. نگاه خسته اش رو به اون سه نفر داد و گفت:"فردا آخرین روزه."

چانیول گفت:"برام مهم نیست فردا آخرین روزه! شف پارک و کمک آشپزها پارک و بیون، برای دکتر بیون غذای خوشمزه درست کردن. پس فکرشم نکن بپیچونی و نیای بیرون که غذا بخوریم."

بکهیون با زاری گفت:"نیم ساعت دیگه."

لی یول گفت:"ولی بابا، غذا سرد میشه."

هانا هم گفت:"بابا منم گشنمه. بعدش بیا سراغ کاغذات."

بکهیون گفت:"شما بخورید. من بعدش میخورم."

چانیول دست به سینه نگاهش کرد و گفت:"مثل اینکه مجبورم از زور استفاده کنم."

و سمت بکهیون رفت و گفت:"میای؟"

بکهیون ملتمسانه نگاهش کرد و گفت:"نه. بذار اینو تموم کنم بعد."

چانیول پوزخند زد و خم شد و دستش رو زیر بازوهای بکهیون انداخت و سمت خودش کشید. بکهیون به روتختی چنگ زد و گفت:"یول خواهش میکنم."

چانیول با خنده گفت:"به نفعته رو تختی رو ول کنی وگرنه همه برگه هات پخش زمین میشه."

بکهیون گفت:"چانیول اذیت نکن."

-:"زود باش پسر، ول کن! چون من بیخیال بلند کردنت از زمین نمیشم و تا الان هم بهت لطف کردم که اخطار دادم روتختی رو ول کنی."

بکهیون با زاری روتختی رو ول کرد و چانیول همزمان بکهیون رو سمت خودش کشید و بلندش کرد و گفت:"همینه. از اول باید پسر خوبی میبودی."

بکهیون بهش چشم غره رفت و چانیول لبهاش رو روی لبهای بکهیون گذاشت و بوسیدش و لی یول با جیغ گفت:"بابا، من و هانا اینجاییم."

چانیول ازش فاصله گرفت و رو به لی یول گفت:"خب؟"

-:"بهتر نیست جلوی ما اینطوری نباشید؟"

-:"نه. عشق رو باید تو لحظه ابراز کرد!"

بکهیون ازش فاصله گرفت و سمت لی یول رفت و گفت:"بهتره بریم پسرم. بابات وقیحه!"

لی یول دست بکهیون رو گرفت و هانا گفت:"وقیح یعنی چی؟"

لی یول گفت:"غیرفرخیهته!"

چانیول خندید و دنبالشون حرکت کرد. وقتی به سالن غذاخوری رسیدن، بکهیون با دیدن غذاهای روی میز گفت:"واو، چقدر گشنمه!"

و روی صندلی نشست. همه نشستن و هانا گفت:"بابا، تو اینستاگرام داری؟"

بکهیون در حالیکه توی بشقابش غذا میریخت گفت:"آره. یه دونه دارم. کریس چند سال پیش مجبورم کرد بسازم."

Fathers' problems (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora