Part 33: مدرسه جدید و مشکلات قدیمی

1.1K 373 271
                                    

10 سال بعد

به همراه معلم وارد کلاس شد. معلم آروم روی میز زد و گفت:"بچه ها بچه ها، گوش کنید."

همه به معلم و دختر زیبایی که کنارش بود، نگاه کردن. معلم با لبخند گفت:"این همکلاسی جدیدتونه. بخاطر یه پروژه، 3 ماه اول سال رو نتونسته به مدرسه بیاد ولی خب، از امروز به مدرسه ما منتقل شده."

یکی از دخترا گفت:"سال قبل کدوم مدرسه بودی؟"

هانا بدون اینکه تغییری تو ظاهرش ایجاد بشه گفت:"سال قبل، ما کره نبودیم."

یکی از بچه ها متعجب گفت:"کجا بودید؟"

-:"آمریکا."

معلم مجددا کلاس رو ساکت کرد و گفت:"بهتر نیست قبل اینکه ازش سوال بپرسید، خودش رو معرفی کنه؟"

بچه ها سکوت کردن و معلم به هانا نگاه کرد و گفت:"خب عزیزم، خودت رو معرفی کن."

هانا به بچه ها نگاه کرد و گفت:"بیون هانا هستم. بقیه چیزایی هم که باید میگفتم رو قبل معرفی ازم پرسیدید."

معلم به زور لبخندی به دختر خشک کنارش زد و گفت:"اون آخر فقط یه صندلی خالی هست. اگر اذیت میشی، جای بچه ها رو باهات عوض کنم."

هانا به جای خالی نگاه کرد و گفت:"اگر اذیت شدم بهتون میگم. ممنون."

و تعظیم کوتاهی کرد و سمت صندلی خالی رفت. پسری که سرش روی میز بود، کیفش رو روی صندلی که خالی بود گذاشته بود. هانا گفت:"هی تو، کیفت رو بردار."

پسر بدون اینکه حرفی بزنه و یا سرش رو بالا بیاره، انگشت وسطش رو به هانا نشون داد. هانا پوزخندی زد و گفت:"اینطوریه؟"

و کیفش رو از روی صندلی برداشت و انداخت روی زمین کنارشون. صدای شکستن از توی کیف اومد ولی پسر باز هم تکون نخورد. هانا بیتفاوت روی صندلی نشست و وقتی دفترش رو جلوش گذاشت، دختری که جلوش بود، یه نامه روی دفترش گذاشت. هانا متن نامه رو خوند:"با بغل دستی ات در نیفت. رئیس کله خرابهای مدرسه است. اذیتش کنی، اذیتهای اکیپیشون شروع میشه."

هانا متعجب به کله کچل پسر کناریش نگاه کرد و بعد زیر برگه با خودکار صورتی نوشت:"ممنونم که گفتی."

و برگه رو سمت دختر برد. دختر سریع گرفت و با دیدن نوشته هانا، برگشت و بهش لبخند زد. معلم درس دادن رو شروع کرد و هانا سعی کرد تمام دقتش رو به جای خر و پف های گاه و بیگاه پسر کنارش، به درس معلم بده. الان میفهمید که چرا اون صندلی خالی بود. نشستن کنار همچین آدمی واقعا سخت بود.

وقتی زنگ تفریح شد، هانا دفترش رو بست و تا سرش رو بلند کرد، با حدود 7 جفت چشم مشتاق روبه رو شد. متعجب گفت:"چیزی شده؟"

یکی از دخترا گفت:"تو بیون هانایی، مدلی نه؟"

هانا سر تکون داد و گفت:"آره."

Fathers' problems (Completed)Where stories live. Discover now