Part 26: ماما پارک

1.3K 387 354
                                    

ساغر عزیزم تولدت مباااارررکککک

این پارت تقدیم به تو ... این کادوی تولد رو از من بپذیر

⁦ෆ⁠╹⁠ ⁠.̮⁠ ⁠╹⁠ෆ⁩⁦ෆ⁠╹⁠ ⁠.̮⁠ ⁠╹⁠ෆ⁩⁦ෆ⁠╹⁠ ⁠.̮⁠ ⁠╹⁠ෆ⁩

روی تخت لی یول نشسته بود و پاهاش رو دراز کرده بود و کتاب میخوند. لی یول گفت:"هانا!"

هانا بهش نگاه کرد و لی یول گفت:"تو واقعا مشکلی نداری اگر که باباهامون با هم ازدواج کنن؟"

هانا پلک زد و بعد آروم گفت:"چه مشکلی؟"

-:"اینکه بابام جای مامانت رو بگیره مثلا."

-:"من هیچ وقت مامانم رو ندیدم. پس مشکلی ندارم."

-:"درسته!"

و سر تکون داد و بعد سریع گفت:"یا اینکه وقتی میریم مدرسه بگن با مامانت بیا ولی تو جای یه مامان و بابا، دو تا بابا داری!"

هانا کتابش رو بست و فکر کرد و گفت:"خب ... نمیدونم."

-:"حس میکنم یه جوریه! نرمال نیست."

هانا گفت:"ولی به نظرم باحاله."

لی یول متعجب گفت:"واسه چی؟"

هانا سمتش برگشت و چهارزانو نشست و گفت:"ببین، همه یه مامان دارن و یه بابا و ما دو تا بابا داریم. این خودش یعنی ما مثل بقیه نیستیم و این باحاله! من هیچ وقت دوست نداشتم مثل بقیه باشم."

لی یول بهش نگاه کرد و گفت:"واقعا؟"

هانا سر تکون داد و لی یول گفت:"ولی من میخوام مثل همه باشم. همین که مامان نداشتم و مامانم زود رفته بود همیشه اذیتم میکرد."

و چونه ش بخاطر بغض لرزید. هانا گفت:"خب اینکه مامانامون نیستن یکم برامون سخت بوده. ولی ما بزرگ شدیم. الان باباهامون همدیگه رو دوست دارن. بعد مثلا چه تفاوتی ایجاد میشه؟"

لی یول سوالی نگاهش کرد و گفت:"خب ما همیشه میخواستیم مثل خانواده باشیم. الان هم مثل خانواده ایم. حالا اینکه باباهامون ازدواج بکنن یا نه، فرقی نداره. داره؟"

لی یول آروم گفت:"نداره. ولی نمیتونم ببینم بابام کس دیگه ای رو بغل میکنه و میخوابه."

و سرش رو پایین انداخت. هانا گفت:"خب، برای اون میتونیم نقشه بکشیم."

و با شیطنت به لی یول نگاه کرد. لی یول گفت:"چه نقشه ای؟"

-:"بریم وسطشون بخوابیم."

لی یول متعجب به هانا نگاه کرد و هانا گفت:"مثل اون شب، هر 4تامون کنار هم میخوابیم."

-:"ولی اونطوری ..."

هانا حرفش رو قطع کرد و گفت:"اونطوری کنار هم نمیخوابن. تو هم ناراحت نمیشی."

لی یول سر تکون داد و گفت:"باید فکر کنم."

Fathers' problems (Completed)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz