Part 15: استخر

1.4K 411 856
                                    

چانیول روی تخت دراز کشیده بود و چشماش رو بسته بود. اتفاقی که امروز برای هانا افتاد، ترسونده بودتش. اون مسئول اون دختر بود و امروز ممکن بود اتفاق بدی پیش بیاد. باید بیشتر مراقب خانواده ش میبود! با شنیدن صدای باز شدن در، چشماش رو باز کرد و به بکهیونی نگاه کرد که آروم وارد اتاق میشد. وقتی چشم باز چانیول رو دید گفت:"خوبی؟"

چانیول لبخند زد و گفت:"آره."

بکهیون کنارش نشست و گفت:"درد که نداری؟"

-:"نه. خوبم."

-:"اگر تو نبودی چکار میکردم؟"

چانیول لبخندی زد و گفت:"الان میخوای تشکر کنی؟"

بکهیون سر تکون داد و چانیول گفت:"بازم بی بوس؟"

بکهیون خندید و صورتش رو جلو برد و بوسه ای روی پیشونی چانیول گذاشت و گفت:"چون پسر خوبی بودی و موقع بخیه گریه نکردی."

چانیول خندید و باعث شد به خاطر درد بدنش، آخی بگه. بکهیون گفت:"پشتت رو کن یکم پماد بزنم."

چانیول به سختی به پهلو دراز کشید و بکهیون تیشرتش رو بالا زد و گفت:"یکم درد داره ولی بعدش خوب میشه و ..."

چانیول خندید و بکهیون گفت:"چرا میخندی؟"

چانیول گفت:"وقتی برای اولین بار میخواستم با اولین دوست دخترم بخوابم، بهش یه همچین چیزی گفتم. اولش درد داره ولی بعدش دیگه درد نداره."

بکهیون خندید و پماد رو روی دستش ریخت و از کتف و شونه های چانیول شروع کرد به ماساژ دادن و گفت:"معلومه یه دختر باز حرفه ای بودی."

-:"حرفه ای که نه ولی خب، از دبیرستان دوست دختر داشتم. فکر کنم 18 سالم بود که اولین رابطه م رو داشتم."

بکهیون متعجب در حالیکه داشت آروم پماد رو روی بدن چانیول میزد گفت:"واقعا؟ تو یه فعال جنسی بودی."

-:"مگه خودت اولین بار چند سالت بود؟"

-:"من اولین رابطه ام مامان هانا بود."

چانیول متعجب گفت:"واقعا؟! آی آی آی درد میکنه بکهیون... لعنتی فشارش نده."

بکهیون خندید و گفت:"اولش درد داره گفتم که."

و بعد گفت:"آره. بعد از مامان هانا هم با کسی نبودم. کلا فقط همون بود."

چانیول در حالیکه صورتش بخاطر درد جمع شده بود با درد گفت:"من نه قبل جینا با خیلی ها بودم. ولی بعدش واقعا نتونستم. جینا انقدر کامل بود که کسی رو نتونستم جایگزینش کنم. لعنتی از اون یه تیکه بکش بیرون جونم رو درآوردی."

بکهیون خندید و گفت:"اندازه کف دست کبود شده باید پماد بزنم بهش..."

-:"پماد بزن ماساژ نده."

بکهیون خندید و به قسمتهای دیگه بدن چانیول پماد رو زد و گفت:"دوست چی؟ فکر میکنم خیلی اجتماعی هستی."

Fathers' problems (Completed)Where stories live. Discover now