Fathers' problems (Completed)

Part 22: مزه یه خانواده واقعی

با شنیدن صدای موبایلش، گوشیش رو برداشت. مامانبزرگش بود. سریع جواب داد:"سلام مامانبزرگ. خوبی؟"

مادربزرگش با لحن مهربون همیشگی گفت:"سلام عزیزم. آره. ما خوبیم. تو خوبی؟ نگرانتون شده بودم. از ظهر هر چی به بابات زنگ میزنم جواب نمیده!"

هانا گفت:"خب مامانبزرگ ... چیز شده!"

مادربزرگش نگران گفت:"چی شده عزیزم؟ بابات مریض شده؟"

هانا بغض کرد و گفت:"مامانبزرگ ظهر یه آجومای بدجنس من رو دزدید، دستام رو بست، کلی حرفای ترسناک بهم زد ... لی یول منو نجات داد ... بابا وقتی فهمید من رو دزدیدن چیز شد، عمو کریس میگه فشار عصبی شد، بعد حالش بد شد خوابید. یکم پیش بیدار شد، حالش خوب بود..."

و دماغش رو بالا کشید. مادربزرگش ترسیده گفت:"اون زن رو گرفتن؟ خوبی عزیزم؟ حتما خیلی ترسیدی!"

-:"آره... مامانبزرگ خیلی ترسناک بود..."

و زد زیر گریه. مادربزرگش با لحن مهربون گفت:"تموم شده عزیزم. دیگه بهش فکر نکن. میخوای من فردا بیام سئول و پیشتون بمونم؟"

هانا دماغش رو بالا کشید و گفت:"نه. عمو کریس و چانیول آجوشی هستن. خیلی مراقب من و بابا هستن."

-:"الان بابات خوبه؟ میتونم باهاش حرف بزنم؟"

-:"بابا خوبه ولی بعد اینکه رفتم اتاق و دیدم چانیول آجوشی لباشو بوس میکنه، بهم گفت میخواد بخوابه. الان هم خوابه!"

نگاه همه تو هال کوچک خونه چانیول، روی هانایی رفت که داشت با آب و تاب همه چیز رو برای مادربزرگش تعریف میکرد. چانیول با ترس آب دهنش رو قورت داد و کریس با شیطنت بهش نگاه کرد.  مادربزرگش گفت:"چانیول آجوشی چکار کرد؟"

-:"بابا حالش بد بوده و چانیول آجوشی ماساژ قلبی بهش داده و تنفس مصنوعی. بابا گفت که این یه بوس نبوده، بخاطر اینکه بابا حالش خوب شه، بوسش کرده."

مادربزرگش آروم گفت:"بابات بیدار شد بگو بهم زنگ بزنه."

هانا سر تکون داد و گفت:"باشه."

-:"مراقب خودت هم باش."

-:"چشم."

-:"به زودی میام پیشتون."

-:"آخجووووننن."

-:"میدونی مامانبزرگ عاشقته؟"

هانا سر تکون داد و گفت:"هانا هم عاشق مامانبزرگه."

و بعد لبهاش رو به گوشی چسبوند و محکم بوسید و گفت:"بوس گنده برای مامانبزرگ."

مامانبزرگش خندید و گفت:"استراحت کن عزیزم. زودی میام پیشتون."

و قطع کرد. لی یول سریع رفت پیش هانا و گفت:"هانا، میای بریم اتاقم؟"

هانا سر تکون داد و گفت:"بریم."