part 34: دوست پسر اسمی

1.1K 393 302
                                    

از سال اول دبستان، از اینکه به مدرسه بیاد و یه کلاسی تشکیل نشه، متنفر بود. مخصوصا این مدرسه جدید که هنوز نتونسته بود با کسی دوست بشه. تنها کسی که باهاش راحتتر حرف میزد، دختر دندون خرگوشی میز جلویی بود که فهمیده بود اسمش یویونه! نمیدونست چرا کسی باید همچین اسمی برای دخترش بذاره ولی به هرحال، یویون دختر بانمک و مهربون و خوبی بود و هانا باهاش احساس راحتی میکرد.
ولی الان که کلاس نداشتن، حوصله نداشت پیش بچه ها بشینه چون اونا یه سر راجب باباهاش حرف میزدن یا ازش سوالاتی میپرسیدن که دوست نداشت جواب بده. یویون هم با اینکه حرفی نمیزد، ولی بهش پیشنهاد خارج شدن از کلاس و گذروندن زمان دو نفری رو نمیداد. برای همین، به یه بهونه، از کلاس بیرون اومد ولی یادش نرفت که قبل از اینکه از جاش بلند شه، یه مشت ریز زیر میزی به پسر کنارش بزنه و پاش رو له کنه!

هانا از کلاس بیرون اومد و سمت حیاط مدرسه رفت. وقتی به حیاط رسید، با کشیده شدن موهاش و بعد گرفته شدن دست و پاهاش، جیغ کشید. وقتی روی زمین پرت شد، زخمی شدن زانوهاش رو حس کرد ولی حرفی نزد و آخ هم نگفت. با خشم به 8 پسر رو به روش نگاه کرد. همشون قد بلند و هیکلی بودن. یکیشون با پوزخند نگاهش کرد و گفت:"برای یه دختر که تو یه خانواده اونطوری بزرگ شده، زیادی سر به هوایی."

هانا روی پاهاش ایستاد و گفت:"خانواده اونطوری؟"

-:"یه خانواده هرز و کثیف."

هانا پوزخند زد و گفت:"و تو توی یه خانواده تمیز به دنیا اومدی؟"

پسر عصبی گفت:"زیادی پررو بازی درمیاری."

هانا با اخم نگاهش کرد و گفت:"میدونی که میتونم به خاک سیاه بشونمت؟"

پسر پوزخندی زد و گفت:"این قسمت مدرسه، هیچ دوربینی نداره، هیچ کس هم از اینجا رد نمیشه. صدات رو هم هیچ کس نمیشنوه. کسی هم نمیدونه تو اینجایی. شاهدی هم نداری. پس، هیچ غلطی نمیتونی بکنی."
هانا سعی کرد به موقعیتی که اینطوری کوبیده شده بود تو صورتش فکر نکنه و گفت:"همه چیز اینایی نیست که تو داری میگی."

پسر خندید و گفت:"دو تا پدر اوبی داری، با کسی که اسما برادرت هست، رابطه ات زیادی صمیمانه است. یعنی تا حالا پات رو براش باز نکردی؟"

دندونهای هانا روی هم قفل شدن. اونا چطور میتونستن همچین حرفی بهش بزنن. یا به لی یول! هانا عصبی غرید:"حرف دهنتو بفهم عوضی."

تا خواست جلو بره، دو تا پسر دست هاش رو گرفتن و پسری که رئیس همشون بود، با پوزخند کثیفی بهش نزدیک شد و گفت:"بهت برخورد؟ به هر حال اگه تا حالا کسی افتتاحت نکرده، این افتخار رو میخوام نصیب خودم کنم. زیادی خوشگل و وحشی هستی. و منم عاشق دخترای وحشی ام. میخوام ببینم وقتی دارم کارم رو میکنم، چطوری جیغ میزنی. البته بعد من هم بچه ها اینجان. راستی، فیلم هم میگیریم. نظرت چیه؟ فکر کنم پر فروش بشه."

Fathers' problems (Completed)Where stories live. Discover now