Part 25: بابا به جای مامان

1.6K 409 338
                                    

ماشین رو خاموش کرد و به چانیول نگاه کرد. آروم پرسید:"خوبی؟ مطمئنی نرم داروخانه یه دارو بخرم؟ پماد؟"

چانیول آروم خندید و گفت:"نه آقای دکتر ممنونم. نیاز به دارو نیست. با بوس خوب میشه."

و با شیطنت به بکهیون نگاه کرد. بکهیون خندید و گفت:"قول نمیدم بوست کنم دوباره کاری نکنم."

چانیول خندید و گفت:"8 سال رو سرم خالی کردی بس نبود؟"

بکهیون چشماش رو درشت کرد و گفت:"با یه دور 8 سال رو سرت خالی کردم؟"

چانیول دستش رو سمت دستگیره ماشین برد و گفت:"خشک شدی دکتر! باید تقویتی بزنی بتونی بری مراحل بعدی."

و در حالیکه بخاطر درد صورتش جمع شده بود، از ماشین پیاده شد. بکهیون تکخندی زد و از ماشین بیرون رفت و گفت:"کمک نمیخوای؟"

چانیول که لنگ لنگ و کوتاه راه میرفت گفت:"من فرق دارم یا دخترا؟"

بکهیون سوالی نگاهش کرد و چانیول گفت:"من یادم نمیاد هیچ کدومشون بعدش لنگ بزنن."

بکهیون با اخم نگاهش کرد و گفت:"میشه دیگه راجبشون حرف نزنی؟ عصبیم میکنه!"

چانیول بهش نگاه نکرد و گفت:"اون موقع که نمیخواستم حرف بزنم که هی میپرسیدی!"

بکهیون نگاهش رو دزدید و چانیول دستش رو گرفت و گفت:"دیگه نمیگم. خوبه؟"

بکهیون چیزی نگفت. به پله ها که رسیدن چانیول با ناله به مسیر نگاه کرد و گفت:"چطوری برم بالا؟"

بکهیون خندید و گفت:"کولت کنم؟"

چانیول چپ چپ نگاهش کرد و گفت:"نه ممنون."

و دونه دونه پله ها رو بالا رفت. به وسط پله ها که رسید، لی یول رو بالای پله ها دید که نگران نگاهش میکنه. با لبخند گفت:"هی پسر بابا چطوره؟"

لی یول گفت:"خوبم! خوبی بابا؟"

و نگران بهش نزدیک شد و دست پدرش رو گرفت. بکهیون پشت چانیول ایستاده بود و با لبخند به پدر و پسر نگاه میکرد. چانیول گفت:"خوبم. یکم کمرم درد گرفته."

لی یول گفت:"بهت گفتم زیاد کار نکن. الان بریم اتاق خودم ماساژت میدم خوب بشی."

بکهیون آروم خندید و لی یول متوجهش شد و گفت:"سلام آجوشی."

بکهیون لبخندی زد و گفت:"سلام عزیزم. "

لی یول که نگران باباش بود گفت:"بریم بابا. بریم کمکت کنم لباسات رو عوض کنی."

و دست پدرش رو محکمتر گرفت. چانیول لبخندی زد و گفت:"چرا از وقتی دستم رو گرفتی حس میکنم انرژیم بیشتر شده؟"
لی یول با ذوق به باباش نگاه کرد و گفت:"چون لی یول منبع انرژی باباشه؟"

چانیول خندید و گفت:"لی یول منبع انرژی باباشه."

و با هم از پله ها بالا رفتن. وقتی به اتاق چانیول رسیدن، بکهیون گفت:"لی یول، من به بابات کمک میکنم لباساش رو عوض کنه. نگرانش نباش."

Fathers' problems (Completed)Where stories live. Discover now