Part 35: کیم جون کوچک

1.1K 382 314
                                    

چوب بیسبال رو روی شونه اش انداخت و گفت:"چرا حرف گوش نمیکنید؟"

و به 8 پسر رو به روش خیره شد. همه با صورتهای کبود و خونی، سرهاشون پایین بود. جونگین عصبی و آروم گفت:"دلتون میخواد بیشتر کتک بخورید؟ گفتم لخت شید و خودتون رو انگشت کنید. فکر کردید باهاتون شوخی دارم؟ اگر خودتون رو انگشت نکنید، آدم میگیرم رسما بکنتتون!"

هر 8 نفر تو جاشون لرزیدن و یکی از پسرها گفت:"تو رو خدا منو ببخش جونگین."

جونگین پوزخند زد و گفت:"چرا باید ببخشمت؟"

-:"باور کن من بخاطر سوهیون اونکار رو کردم. وگرنه من همچین آدمی نیستم."

جونگین بلند خندید و گفت:"میتونستی نکنی. تو تصمیم داشتی به اون دختر تجاوز کنی. بخاطر سوهیون یا هر کسی! اونم کجا؟ تو قلمروی من! خط قرمز قلدری کردنها رو بهتون گفته بودم! از سوهیون میترسیدی از من نه؟ مثلا قرار بود من نفهمم؟"

پسر با نگاه ملتمس گفت:"من اشتباه کردم. خواهش میکنم."

جونگین با داد گفت:"شلوارت رو دربیار. همین الان!"

پسر مردد کمر شلوارش رو باز کرد و شلوارش رو درآورد! جونگین، دوربین گوشی رو باز کرد و گفت:"زود باش، خودت رو انگشت کن."

پسر ملتمس گفت:"خواهش میکنم!"

جونگین گفت:"یا اینکه میخوای زنگ بزنم یکی بیاد بکنتت؟ برای من فرقی نداره. گفتم شاید اینکه بهت تجاوز بشه، برات دردناک باشه! ترجیح دادم خودت، خودتو بکنی!"

پسر با ترس به جونگین نگاه کرد و جونگین گفت:"زودباش، داری خسته م میکنی."

و نگاهش رو به بقیه داد و گفت:"شماهام 3 دقیقه فرصت دارید! اگر تا 3 دقیقه دیگه همینطوری نشسته باشید، زنگ میزنم چند نفر بیان."

و مجددا نگاهش رو به پسری داد که با ترس انگشتش رو به مقعدش نزدیک میکرد. جونگین گفت:"نترس. بکن توش! من اینجا دارم فیلم میگیرم حواسم بهت هست."

پسر با ترس انگشت وسطش رو وارد بدنش کرد و شروع کرد به حرکت دادن. جونگین گفت:"آفرین پسر، همینه! فکر کن داری جق میزنی."

و با پوزخند بهش نگاه کرد. و از گوشه چشم، به 7 نفر دیگه نگاه کرد که مردد شلوارهاشون رو درمیاوردن. گفت:"آفرین پسرا. بهترین کار اینه که به حرف من گوش کنید. وگرنه پلن های دوم من همه شون دردناکترن! اولش باهاتون راه میام ولی بعد، دیگه اونطوری نیست."

و گوشی رو به حالت افقی گرفت تا همه توی تصویر باشن. هر 8 پسر بعد از چند دقیقه، در حال انگشت کردن خودشون بودن، و ناله هاشون توی حیاط پشتی مدرسه پخش میشد و جونگین، فقط نگاهشون میکرد. اونا نباید با هانا اونکار رو میکردن. هانا عشق اول جونگین بود!

⁦ෆ⁠╹⁠ ⁠.̮⁠ ⁠╹⁠ෆ⁩⁦ෆ⁠╹⁠ ⁠.̮⁠ ⁠╹⁠ෆ⁩⁦ෆ⁠╹⁠ ⁠.̮⁠ ⁠╹⁠ෆ⁩

جلوی درب مدرسه منتظر بچه ها بودن. چانیول دست بکهیون رو گرفت و گفت:"بک، نگران نباش. اتفاقی نیفتاده."

Fathers' problems (Completed)Where stories live. Discover now