Part 6

650 126 4
                                    

ووت و کامنت یادتون نره لابلی ها 💩🍼

پسر خسته و بی حوصله روی صندلی نشسته بود
هوفی کشید و بازم روز یکشنبه رو لعنت کرد

چرا همیشه یک شنبه ها انقد خلوت بود ؟

اگر شارژ گوشیش تموم نشده بود هیچ مشکلی با نبودن مشتری نداشت
اما الان فقط زل زده بود به یک گوشه

با باز شدن در و وارد شدن یه مشتری خوشحال از جاش بلند شد
اما شوکه به در نگاه کرد
درسته شوکه شده بود اما خب از قبل خوشحال تر شد جوری ک نزدیک بود جیغ بزنه
درسته اون همون کراش فاکیش بود

جیمین با خودش زمزمه کرد

مرد من کجا بودی ؟
چرا با اسب سفید نیومدی دنبال پرنست؟
دلت واسه من تنگ نشده بود ؟

با سلام کردن نامی به خودش اومد و خیلی سریع جواب سلامش رو داد

نامی : سلام

چیم : سلام خوش اومدین

نام : واسه همون کاری که دوست دخترم میخاست اومدم

چیم درونش : دیست دیختیرش🦖🦖🦖🦖

چیم : هیششش میفهمه

چیم : اوه البته ، یک لحظه

چیم : جین ؟

درسته اون باید یکی دیگه رو واسه این کار صدا میکرد اما فقط جین میتونست یکم وقت بخره

با اومدن جین به سمتش رفت و با لبخند ملیحی جوری که نامجون شک نکنه خاسته اش رو به زبون آورد

چیم : جین برو اون کاستوم پلیسی لاتکس دست بند دار رو بیار اما حداقل ده دیقه طول بده باشه ؟

چیم : جین برو اون کاستوم پلیسی لاتکس دست بند دار رو بیار اما حداقل ده دیقه طول بده باشه ؟

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ریا نباشه شغلم لباس خوابه و این خود عکس یکی از مدل هامه جون 😔😔😔😔😔😔🫦

جین : چی ؟ چرا ؟ باشه بعدا توضیح بده

جین بدون هیچ هماهنگی ای به سمت نامی برگشت و با مهارت ادامه داد

جین : خوش اومدین ، کارها تازه به دستمون رسیده لطفا یکم منتظر بمونید تا من اون هارو چک کنم و کاری که میخاین رو واستون بیارم

نامی با گفتن بله ای روی صندلی نشست و منتظر موند تا کار رو بگیره و به سمت خونه بره چون فاک خیلی خسته شده بود

با اومدن صدای لطیفی از جانب همون پسر فسقلی چشماش رو به زور باز کرد و نگاهی بهش انداخت

Dragon eyes Where stories live. Discover now