Part 8

577 125 18
                                    



ووتتتتتت😍🔪

.

جین : چیم منظورت چیه که کوک میخاد بلایی سر خودش بیاره ؟

چیم : زنگ زدم بهش گفت دیگه نمیخاد اذیتت کنه و میخاد که خوشحال باشی بهش گفتم عشقش بهت رو تموم کنه خیلی داره سختش میشه میگفت نمیتونم عشق اون واسم مثل بدنیا اومدن یه بچس و اگر بخاد تموم شه باید نفس اون بچه قطع بشه

بدون مکث خلاصه زنگشون رو تعریف کرد

جین شوک زده به حرف اومد

جین : ین..یعنی چی نفس اون بچه ..قطع بشه ؟

چیم : حدس میزنم بخاد بلایی سر خودش بیاره جین لطفا بیا بریم خونش فقط تو میتونی متقاعدش کنی همچین کاری نکنه

پسرک با گریه از جین درخواست میکرد تا باهم به خونه کوک برن
جین هم دسته کمی از جیمین نداشت
دلیل نگرانیش رو نمیدونست فقط نمیخاست که بلایی سر کوک بیاد

بدون پرسیدن برای اینکه میتونن برن
از مغازه بیرون زدن و سوار ماشین جین شدن و به سمت خونه کوک حرکت کردن
.
.
.

چیم : کوکککک؟؟؟؟ کوک این درو باز کن ، کوک با توعم

وحشیانه و با سرعت به در ضربه میزد و فقط صدای کر کننده بوق گوشی خاموش کوک توی گوش هاش میپیچید

روی زمین افتاد و زمزمه کرد

چیم : جین م..من چیکار کن..کنم دوستم .. دوستم ر.رفته ؟

جین : نه جیمین همچین چیزی نیست اون هیچکارش نشده وایسا من زنگ بزنم به تهیونگ

چیم : حتی این وسط هم به جونگکوک اهمیت نمیدی ؟

پسرک عصبانی فریاد کشید

جین : آروم باش جیمین اون محل کارش به اینجا نزدیکه میتونه در رو باز کنه واسمون

پسر سریع بعد از گفتن حرفش زنگ زد به دوست پسرش
با هر بوق یه ریشه از جونش کنده میشد
اگر اتفاقی واسش افتاده باشه چی ؟

تهیونگ : جونم بیبی

با جواب دادن گوشی با گریه و ملتسمانه زمزمه کرد

جین : ت.. ته لطفا بیا کوچه پایین شرکتت

تهیونگ : چی ؟ چرا چیشده بیبی من ؟

جین : فقط بیا ته لط..لطفا

تلفن رو قطع کرد و منتظر موند تا برسه و بتونن وارد خونه شن

چیم : ممنونم جین

جین : وظیفمه جیمین ، لطفا گریه نکن باشه ؟

چیم : من یچیزی . تو چرا گریه میکنی جین ؟

جین : نمیدونم جیمین نمیدونم

کلافه به حرف اومد و دستش رو تو موهاش برد و کشید

و با استرس منتظر رسیدن تهیونگ شد

Dragon eyes Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz