Part 13

398 100 62
                                    



های 👀
بریم واسه یه پارت تهجینکوکی🦦

.
.
.
.
.
.
.
جین : داری چیکار میکنی کوکی ؟

کوک : میخام بیای تو اتاق من ، بسه دیگه هر شبه اینجایی یکمم جای من باش

جین : فقط لازمه وسایلتو بیاری این اتاق تا باهم باشیم

کوک : من نمیخام پیش دوست پسرت باشم

پسر بزرگ‌تر با شنیدن اون سر صدا سریعا به سمت اتاقشون رفت و اعلام حضور کرد

تهیونگ : دارین چیکار میکنین ؟

کوک : میخام جین بیاد تو اتاق من

تهیونگ : چرا باید اینکارو بکنه ؟

کوک : از وقتی اومدم این خونه همش تو اتاق تو میخابه و من تنهام الان دیگه نوبت منه

تهیونگ : فقط لازمه بیای اینجا ، هم تخت بزرگه هم کمد هست

کوک : من نمیخام جای تو بخابم

پسر بدون هیچ مکثی حرفش رو زد
پسر بزرگ‌تر توقع اینکه ازش بدش بیاد رو نداشت
مگه خودش اون رابطه رو قبول نکرد ؟ پس چرا اینحوری میکنه
شاید فقط به زمان احتیاج داشت ؟

جین : کوکی من نمیام اونجا تو باید بیای که باهم باشیم

کوک : حاضر بودی از من جدا بخابی ولی حاضر نیستی از دوست پسرت جدا بخابی ؟

جین : انقد اونو دوست پسرم خطاب نکن اون اسم داره و دوست پسر توهم هست

کوک : علاقه ای ندارم که باشه

پسرک خاست ادامه بده که حرفش با زمزمه پسر قطع شد

تهیونگ : برو بیبی

شوک زده از اجازه دادنش سرش رو بالا آورد و بهش نگاهی انداخت
شاید ازش بدش میومد ولی این که اجازه میداد باهم وقت بگذرونن بدون اون ، ازش ممنون بود

جین : چی داری میگی ته ؟ میخای از من جدا بخابی ؟

تهیونگ : اشکالی نداره قشنگم تو میتونی با من هم وقت بگذرونی فقط شب رو پیش جونگکوک باش موردی نداره اگر پیش اون بخابی

حاضر بود قسم بخوره که بغض توی صدای دوست پسرش واضح شنیده میشد

کی قرار بود رابطشون درست شه

با برداشتن دسته بزرگی از لباس های پسرک به سمت اتاق خودش حرکت کرد و زمزمه کرد

کوک : منتظرتم جینی

پسرک با صورت غم زده ای به چشمای تیره دوست پسرش خیره شد
به حرف اومد

جین : چرا وقتی خودت هم داری زجر میکشی اجازه این کارارو میدی ؟

تهیونگ : اون از من خوشش نمیاد جین به زمان احتیاج داره شاید اصلا از من خوشش نیاد اما موردی نداره

Dragon eyes Donde viven las historias. Descúbrelo ahora