Part 18

350 112 29
                                    



بریم واسه پارت ؟

.
.
.
.
.
.
.
.

فکرشم نمیکرد از قبول کردن یه پیشنهاد ساده الان انقد استرس داشته باشه
البته خب معلومه ، اون قبول کرد کراشش تو خونه خودش و روی تخت خودش اونم با خودش بخابه
این پیشنهاد ساده ای نیست
اه دیگه ای کشید و سعی کرد چشماش رو ببنده
با به صدا اومدن پسر دست پاچه تکونی خورد

نامجون : چیزی شده چیمی ؟ چرا هی اه میکشی

پسر کوچیکتر سریعا به حرف اومد

جیمین : امم.. ن..نه چیزی نشده

نامجون : باشه پس شبت بخیر

جیمین : شبت توهم بخیر ... امیدوارم خوب بخابی

با کشیدن لحاف روی خودش به سختی روی تخت جابجا شد و با بستن چشماش سعی کرد تا سریعا بخابه
فردا باید مرخصی میگرفت

.
.
.
.
.
.
.

خیلی ممنون بابت چشم های قشنگتون که این پارت رو خوندن
ووت و کامنت یادتون نره

شوخی کردم بیاین بخونین بقیشو 😂

.
.
.
.
.
با باز کردن در وارد خونه شد و منتظر شد که مثل همیشه دوست پسرش جلوی در به استقبالش بیاد

با دیدن پسرک مو کوتاه تعجب کرد
همیشه جین میومد جلوی در
اما الان جونگکوک اومده ؟

با بستن در پشت سرش کتش رو در آورد و روی دستش انداخت

ته : شبت بخیر کوک .. جین نیستش ؟

کوک : نه بجای اون من اومدم دم در

ته : پس باید بغلت کنم ؟

پسرک با استرس به مرد خیره شد
دستاش رو از توی هم در آورد و با گذاشتنشون روی شونه های پسر
قد بلندی کرد و خودشو بالا کشید
بوسه عمیقی روی لب های پسر گذاشت و عقب کشید
پسر بزرگتر شوکه به پسرک نگاه کرد
اون الان بوسش کرده بود ؟
خب اره درسته اونا از احساسات هم خبر دار شدن ولی فکر نمیکرد پسر کوچیکتر انقد سریع خودشو جمع و جور کنه
بدون فکر کردن بیشتر کمر پسر رو میون دست هاش گرفت و سمت خودش کشید
بوسه ای عمیق ولی خیسی رو شروع کرد
لب بالایی پسر رو میون دندون هاش گرفت و برای آزرده نشدن پسر اون رو سریعا گاز کوچکی گرفت و زبونش رو جایگزین کرد
با شنیدن بسته شدن در به سمت در برگشتن و با چهره شوکه شده جین مواجه شدن

جین : اینجا چخبره ؟

اون دو پسر که انگار جرمی کرده باشن سریع از هم جدا شدن و هر کدوم به طرفی نگاه کردن

جین : پرسیدم اینجا چخبره ... تهیونگ ؟ کوک ؟

تهیونگ : خب راستش .... ام

پسرک با دیدن تردید پسر خودش به نحو احسن همه چیز رو سریع به زبون آورد

کوک : صبح که رفته بودی پیش جیمین من با تهیونگ رفتم رستوران و اونجا تهیونگ بهم اعتراف کرد ما همو بوسیدیم و الان من قبول کردم که توی رابطه سه نفره قدم گذاشتم

با دیدن مکث پسر استرسی به جونش رخنه کرد
مگه اون پسر نمیخاست سه تاشون باهم باشن ؟
پس چرا الان انقد ناراحت شده بود ؟
سرش رو پایین انداخت و « متاسفم » زیر لب زمزمه کرد

جین : منظورتون چیه که اولین بوستون جلوی من نبوده ؟

اون دو پسر شوکه اول به پسر کوچیکتر بعد بهم نگاهی انداختن
فکرشم نمیکردن ناراحتی پسر بابت این بوده باشه

جین : همین الان هم رو ببوسین ، اونم جلوی من

کوک : چی ؟

تهیونگ : م...منظورت چیه جین ؟

جین : میخام همو ببوسین ته این واسه دوست پسرا عادیه

پسر بزرگتر باشه ای زمزمه کرد و با خم شدن روی سر پسر بوسه ای به لب های خوش طعمش تقدیم کرد و عقب کشید

پسر کوچیکتر با دیدن این صحنه جیغی کشید و ادامه داد

جین : خدای من خیلی خوشحالم

سه نفری هم رو بغل کردن و چشماشون رو از این حس خوب بستن

با جدا شدن کوک ازشون نگاهی بهش انداختن
چرا انقد سریع از بغل سه نفرشون عقب کشیده بود

کوک : خب جین فکر نمیکنی که باید ازت استقبال کنیم ؟ تو تازه رسیدی خونه

تهیونگ : اوه کوکی راست میگه همونجوری که خودش از من استقبال کرد

با لبخند زمزمه کرد و توی چشمای پسر زل زد تا بتونه سرخ شدن گونه هاش رو ببینه
با دیدن اون هاله صورتی روی گونه های پسر لبخندی زد و به سمت پسر کوچیکتر برگشت

بدون مکث بوسه ای رو باهاش شروع کرد و پسر دیگه رو توی بغلش کشید تا به بوسشون نگاه بکنه
با عقب کشیدنش پسر کوچیکتر به سمت پسرک رفت و بوسه جدیدی با اون رو شروع کرد
بعد از استقبال طولانیشون از هم جدا شدن و پسر کوچیکتر با شادی زمزمه کرد

جین : الان شدیم یه خانواده سه نفره

پسر بزرگتر لبخندی زد و ادامه داد

تهیونگ : فردا صبح با جیمین میریم رستوران و این رو جشن میگیریم

کوک : این عالیه

جین : میتونیم بگیم نامجون هم بیاد تا جیمین هم اون رو ببینه

کوک : نامجون کیه ؟ اون دوباره کراش زده ؟

جین : اوه بهت نگفته ؟

کوک : میدونستم رفتارش فرق کرده و رو یکی کراشه اما نمیشناسمش

جین : خب میدونی اون مشتریه مغازه ما......

با به حرف اومدن پسر بزرگتر حرفش رو ادامه نداد

تهیونگ : جین بنظرم بهتره خود جیمین این رو واسش توضیح بده

جین : درسته

بعد از لبخند زدن پسر بزرگتر به سمت اتاق رفت تا دوشی بگیره
و اون دو پسر هم به سمت اشپزخونه رفتن تا هدفی برای درست کردن غذا پیدا کنن

.
.
.
.
.
.
لیلالای لای ؟
چطورین بچه هااا

خب این از پارت ووت و کامنت یادتون نره
ممنونم که فیکمو میخونین
عاشقتونم بای بایی 🍑💖

Dragon eyes Où les histoires vivent. Découvrez maintenant