سلام سلام
همگی سلام 😔🤣
بریم واسه پارت.
.
.بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش تصمیم گرفت با یه نقشه درست حسابی خیانت کردن هیونا رو به پسر بزرگتر نشون بده
گوشیش رو به دست گرفت و سریعا با نامجون تماس گرفت
بعد از شنیدن بوق های پشت سر هم نا امید تلفن رو قطع کرد و هوفی کشید
تماسش هیچوقت بی جواب نمیموند
خاست سر کارش بره تا اینکه گوشیش به صدا در اومد
لبخندی زد و زمزمه کرد
: میدونستم هیچوقت تماسامو بی جواب نمیذاری
سریعا گوشی رو قبل از قطع شدنش جواب دادجیمین : الو
نامجون : سلام چطوری چیمی
جیمین : خوبم تو چطوری نامینامجون : عالی ، چیکار داشتی زنگ زدی ؟
جیمین : اوه راستش امروز چیکاره ای ؟
نامجون : سرکارم اما کارهام امروز خیلی کمه
جیمین : خب چقد خوب
نامجون : اهوم . چرا پرسیدی ؟
جیمین : اخه امروز روز سفیده
نامجون : واقعا ؟ انقد سریع رسید ؟
جیمین : اره
نامجون : پس چرا هیونا بهم چیزی نگفته ؟
جیمین : نمیدونم ، شاید واست سوپرایز تدارک دیده سریع برو خونه
نامجون : ولی من هیچی واسش نخریدم
جیمین : اشکالی نداره ، تو برو خونه من همین الان کاستومی که اون سری پسند کرده بود رو واسش میفرستم
نامجون : اوه باشه چیمی ازت خیلی ممنونم
جیمین : کاری نکردم ، فعلا
با قطع کردن گوشی با عذاب وجدان به زمین خیره شد
یعنی کار بدی کرده بود ؟
اون مرد بلاخره متوجه میشد پس چه بهتر که سریع تر این اتفاق میوفتاد
بعدش قرار بود چی بشه ؟
اون فقط تا اینجاش رو فکر کرد بود
پس نتیجه حسش به مرد چی میشد
کلافه هوفی کشید و منتظر شب موند
چه چیزایی که قرار نبود اتفاق بیوفته.
.
.
.با زنگ زدن به هیونا سعی کرد بفهمه اون کجاست
با بوق سوم صدای دوست دخترش توی گوش هاش پیچیدهیونا : چخ..چخبر عزیزم ؟ چیشده الان بهم زنگ زدی ؟
نامجون : هیچی خاستم بپرسم کجایی
هیونا : اها خب من خونه نایونم چطور ؟
پسرک خنده ای بی صدا کرد
پس همونطور که جیمین گفت هیونا واسش سوپرایز داشت و الان هم داشت میپیچوندشنامجون : هیچی عزیزم شب میبینمت
هیونا : باشه دوست دارم فعلا
![](https://img.wattpad.com/cover/340097488-288-k365937.jpg)
YOU ARE READING
Dragon eyes
Romance-اگر یروز بفهمی کسی که خیلی بهش نزدیکی با اینکه میدونه دوست دختر داری بهت حس داشته باشه ، چیکار میکنی ؟ = قطعا از زندگیم پاکش میکنم - حتی .. حتی اگر اون کس .. من باشم ؟ •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• ^ مگه بهت...