Part 17

348 112 25
                                    



سلام سلام
همگی سلام 😔🤣
بریم واسه پارت

.
.
.

بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش تصمیم گرفت با یه نقشه درست حسابی خیانت کردن هیونا رو به پسر بزرگتر نشون بده
گوشیش رو به دست گرفت و سریعا با نامجون تماس گرفت
بعد از شنیدن بوق های پشت سر هم نا امید تلفن رو قطع کرد و هوفی کشید
تماسش هیچوقت بی جواب نمیموند
خاست سر کارش بره تا اینکه گوشیش به صدا در اومد
لبخندی زد و زمزمه کرد
: میدونستم هیچوقت تماسامو بی جواب نمیذاری
سریعا گوشی رو قبل از قطع شدنش جواب داد

جیمین : الو

نامجون : سلام چطوری چیمی

جیمین : خوبم تو چطوری نامی

نامجون : عالی ، چیکار داشتی زنگ زدی ؟

جیمین : اوه راستش امروز چیکاره ای ؟

نامجون : سرکارم اما کارهام امروز خیلی کمه

جیمین : خب چقد خوب

نامجون : اهوم . چرا پرسیدی ؟

جیمین : اخه امروز روز سفیده

نامجون : واقعا ؟ انقد سریع رسید ؟

جیمین : اره

نامجون : پس چرا هیونا بهم چیزی نگفته ؟

جیمین : نمیدونم ، شاید واست سوپرایز تدارک دیده سریع برو خونه

نامجون : ولی من هیچی واسش نخریدم

جیمین : اشکالی نداره ، تو برو خونه من همین الان کاستومی که اون سری پسند کرده بود رو واسش میفرستم

نامجون : اوه باشه چیمی ازت خیلی ممنونم

جیمین : کاری نکردم ، فعلا

با قطع کردن گوشی با عذاب وجدان به زمین خیره شد
یعنی کار بدی کرده بود ؟
اون مرد بلاخره متوجه میشد پس چه بهتر که سریع تر این اتفاق میوفتاد
بعدش قرار بود چی بشه ؟
اون فقط تا اینجاش رو فکر کرد بود
پس نتیجه حسش به مرد چی میشد
کلافه هوفی کشید و منتظر شب موند
چه چیزایی که قرار نبود اتفاق بیوفته

.
.
.
.

با زنگ زدن به هیونا سعی کرد بفهمه اون کجاست
با بوق سوم صدای دوست دخترش توی گوش هاش پیچید

هیونا : چخ..چخبر عزیزم ؟ چیشده الان بهم زنگ زدی ؟

نامجون : هیچی خاستم بپرسم  کجایی

هیونا : اها خب من خونه نایونم چطور ؟

پسرک خنده ای بی صدا کرد
پس همونطور که جیمین گفت هیونا واسش سوپرایز داشت و الان هم داشت میپیچوندش

نامجون : هیچی عزیزم شب میبینمت

هیونا : باشه دوست دارم فعلا

Dragon eyes Where stories live. Discover now