Part 9

586 125 13
                                    


حیح :)
بریم واسه پارت

.
.
.
.
با استرس به پسرک بی رنگ و رو که روی تخت دراز کشیده بود زل زده بود
چرا نمیذاشتن ببینتش ؟ مگه نگفتن حالش خوبه ولی باید استراحت کنه ؟
اشکاش روی گونه هاش میریخت و هیچ کنترلی روشون نداشت با حس گذاشته شدن دست های بزرگ و آشنایی روی شونه هاش گریش شدت گرفت و با لرزش پاهاش داخل بغل پسربزرگتر فرو رفت

تهیونگ : هیش بیبی آروم باش اون خوبه گریه نکن

جین : هم..همش بخاطر من شد او..اون بخاطر من این کارو کرد

خودش هم دلنگرانی شدیدش و درک نمیکرد چرا باید پیش دوست پسرش واسه خاطر خواهش گریه میکرد ؟

با بیرون اومدن دکتر از داخل اتاقش به سمتش حجوم بردن و سوال هاشون رو شروع کردن

جین : حالش چطوره ؟

چیم : بهتر شده ؟

جین : میتونم ببینمش ؟

چیم : کی بهوش میاد ؟

دکتر سرش رو گرفت و زمزمه کرد

دکتر : آروم باشین پسرا اینجا بیمارستانه نه هیچ جای دیگه

هر دو معذرت خاهی ای کردن و منتظر ادامه حرف هاش شدن

دکتر : خوشبختانه با اینکه خون ریزی زیادی داشته اما نتونسته به رگ اصلی ضربه زیادی وارد کنه و احتمالا تا ۳ ساعت دیگه بهوش میاد

تهیونگ : این عالیه

پسرک لبخندی زد و چشماش رو بست
دستش رو روی قبلش گذاشت و نفس عمیقی کشید

پسر مو طلایی ادامه داد

چیم : ملاقات هم میشه بکنیم ؟

دکتر : البته اما فقط یک نفر ، اون شخص با من بیاد

تا پسرک خاست دنبال دکتر راه بیوفته مو طلایی خیلی زود تر پشت سر اون رفته بود

با بغض دوباره از راه دور به پسر روی تخت خیره شد

تهیونگ : جین قضیه چیه ؟

پسر با دلهره کمی که دلیلی هم نداشت به سمت دوست پسرش برگشت و زمزمه کرد

جین : چه قضیه ای ؟

تهیونگ : چرا باید انقدر واسش نگران باشی ؟

باید از اینکه اینو فهمیده بود عصبانی میبود اما فقط میخاست به جین بفهمونه چه حسی داشته

تهیونگ : تو از قبلش هم خیلی استرس داشتی ، جوری که بهم زنگ زدی جوری که وارد خونه شدی جوری که الان داری گریه میکنی و واقعا چرا الان داری گریه میکنی ؟ 

جین : من..خودمم نمیدونم فقط .. خیلی نگرانم بلایی سرش بیاد

پسر بزرگ‌تر که چیزی که میخاست رو فهمیده بود با لبخند زمزمه کرد

تهیونگ : جین من مشکلی با اینکه تو رابطمون باشه ندارم

پسر گوش های خودش روهم باهم نمیکرد الان پسر روبروش چی گفت ؟
مگه این همونی نبود که وقتی یکی نگاهش به جین میوفتاد چشماش رو در میاورد ؟

جین : منظورت چیه ؟

تهیونگ : دیدم که چجوری موقع بوستون کنترلتو از دست دادی و باید بگم من .. از اون بوسه خوشم اومد .. نمیدونم چرا فقط دوست دارم بازم ببینمش

جین : ته تو داری چی میگی ؟ میگی اون نفر سوم رابطمون بشه ؟ تویی که حتی نمیذاری کسی نگاهم کنه ؟

تهیونگ : درکش سخته ولی اره حاضرم که سه تایی با هم تو رابطه باشیم

جین : ولی اون .. اون گفت دیگه از من دست میکشه و حتی من .. من که اون رو دوست ندارم

پسر تن نحیف دوست پسرش رو توی بغلش کشید و تو راهرو خالی از هرکس لبای پسرک رو به دندون گرفت
بوسید و مک های آرومی زد
عقب کشید و زمزمه کرد

جین : این دقیقا همون حسی بود که من با کوک تجربش کردم

تهیونگ : درسته بیبی من

جین : پس من باید بهش بگم ؟ اما چی بگم ؟

تهیونگ : میخای من بگم ؟

جین : نه خودم بگم بهتره . وقتی بهوش اومد واسش توضیح میدم
.
.
.
.
.
چقد شده ؟ ببخشید من ساعت یازده و نیم از سر کار برگشتم دقیقا تا چهل دقیقه پیش داشتم خونمون رو جمع میکردم چون اسباب کشی هم داریم و خب نمیتونم دیگه بنویسم خیلی خاب دارم
ببخشید
لابیو گایز :) 🍼🍒

Dragon eyes Where stories live. Discover now