part 13

232 30 4
                                    


صبح با صدای بلند جیمین بیدار شدم
×زوج جوان خوابیدین؟! دیشب مگه چند راند انجامش دادین که اینجوری بیهوش شدین؟!
چند تقه به در زد
×نکنه وسط رابطه جوون مرگ شدین؟! میترسم بیام تو و توی پوزیشن خوبی نباشید
مخم کار افتاد و دوییدم سمت در و یقه جیمین رو گرفتم و کشیدم تو اتاق و درو بستم ، دستمو از پیرهنش جدا کرد و با حرص گفت
×یاا چته چرا یهو ادمو خفت میکنی؟ خوبه دوست پسرت اینجاست وگرنه میپریدی ماچم میکردی و بعدش..
یه ریز داشت بلند بلند چرت و پرت میگفت، ناچار دستمو گذاشتم رو دهنش و با صدای اروم و حالت زاری گفتم
-جیمین تو رو خدا یه دیقه ساکت شو، خانواده من تو اتاق روبه رویی خوابن... البته اگر با صدای جنابعالی بیدار نشده باشن
چشمای جیمین گرد شد و از زیر دستم یه چیزی گفت که نفهمیدم

دستمو برداشتم که با صدای اروم نالید
×واقعا..هولی شت ..ینی جدی پدر مادرت اینجان؟!
با طعنه و صدای اروم گفتم
-نه بابا شوخی کردم گفتم سر صبح یهو یقتو بگیرم بکشمت تو اتاق بهت دروغ بگم دور هم بخندیم... خب مرتیکه تو الان تو قیافه من شوخی میبینی ؟
یه نگاهی به چهره اشفته و نگران من کرد
×خب نه.. چرا بهم خبر ندادین؟ وایی الان ینی شنیدن حرفامو؟!
چنگی به موهام زدم
-یادم رفت، نمیدونم مگه کر شده باشن که نشنیده باشن
تهیونگ از صدای ما بیدار شده بود و خوابالو تو جاش نشست
+چیشده؟!
-هیچی فقط فک کنم با حرفای جیمین لو رفتیم

تهیونگ هول شد و از جاش پرید
+وای امیدوارم خوابشون سنگین باشه
اروم و ناامیدانه گفتم
-نیست
اینقدر استرس گرفته بودم که اصن متوجه نبودم که با باکسرای تنگ جلو جیمین وایسادیم، سرمو از لای در بیرون بردم و یکم گوش کردم ببینم صدایی از اتاقشون میاد یا نه ، ولی هیچی نشنیدم اگر بیدار بودن قطعا یه صدایی باید میومد

درو بستم و نفسمو که نمیدونم از کی حبسش کردم و بیرون دادم
-فک کنم خدا برام معجزه کرده و خوابن
تهیونگ هم نفس راحتی کشید و لبه تخت نشست
+از بیخ گوشمون گذشت
-اره جیمین جون من مراقب باش
نگاهم رو یقه لباسش نشست، یه هیکی گرد بنفش رو گردنش داشت
-یه فکری هم واسه اون بکن
به گردنش اشاره کردم که انگار خودش از قبل میدونست یقشو بالاتر کشید
×حله ، درستش میکنم


تهیونگ هوفی کرد و گفت
+جیمین اگر میشه چیزی راجب خودت و یونگی نگو، گفتیم دیشب کار داشتی رفتی بیرون اونا نمیپرسن ولی خب ادم هماهنگ باشه بد نیست
جیمین لبخندی زد
×خیالت راحت رفیق مراقبم
جیمین اروم رفت بیرون و من خودمو تو اغوش تهیونگ انداختم
-یهو استرس بدی بهم وارد شد
کمرمو با دست نوازش کرد
+عزیز دلم نگران نباش فعلا بخیر گذشت
بوسیدمش و چند لحظه‌ای تو اغوشش موندم که اروم شم

لباسامو از روی زمین برداشتم و پوشیدم و از در اتاق بیرون رفتم و با یوجین مواجه شدم چهرش چیز خاصی نشون نمیداد، برای طبیعی بودن لبخند محوی زدم
-صبح بخیر کی بیدار شدین ؟
÷صبح توام بخیر،همین الان
-خوبه من میرم صبحانه اماده کنم
÷باشه هیوری هم حمومه یکم دیگه میاد
سر تکون دادم و اول رفتم دسشویی و دست و صورتمو شستم

bunny and bear (Taehkook) Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum