part 45

162 20 5
                                    

سه روز بعد

امروز با تهیونگ رفتیم پیش دکتر لی و بخیه های دست تهیونگ و کشید و بالاخره تهیونگ از شر اون اتل یا به قول خودش زره جنگیش راحت شد، عفونت دستش هم خوب شده بود و نیاز نبود انتی بیوتیک بخوره فقط یه پماد ترمیم کننده جدید بهش داده بود که جای زخم زودتر از بین بره

چمدونامونو بسته بودیم و حدودا 40 دیقه دیگه پرواز داشتیم به بوسان، خاله و هالمونی خودشون با راننده اومده بودن فرودگاه و ما هم دوتایی با تاکسی اومدیم، چمدون رو از صندوق تاکسی پایین اوردم و داشتم پول راننده رو حساب میکردم که تهیونگ دوتا چمدون هارو برداشت و راه افتاد سمت در ورودی

بلند گفتم
-یااا تهیونگ وایسا خودم چمدونارو  میارم
باقی پول رو از راننده گرفتم و با دو خودمو رسوندم و چمدون خودمو گرفتم ازش
-خودم میارمش نمیخواد با اون دستت بگیریش
حرصی دستو بالا اوردم و شروع کرد غر زدن
+هی میگه اون دستت، بابا نیگا مث روز اولش شده... مگه فلج شدم که اینقدر هی دست دست میکنی؟ چپ میره راست میره این دست فاکی منو میکنه تو چشمم، قطع بشه این دست من که من از شر این نگرانی های مادرانه تو راحت شم
همینطور که چمدون به دست داشتیم میرفتیم داخل فرودگاه پشت هم رگباری داشت غر میزد و حرص میخورد

ریز خندیدم و گفتم
-باز رفت رو مود پیرمرد غرغرو.. بابا من چیزی نگفتم که، باشه دستت خوب شده ولی ندیدی دکتر لی گفت تا چند وقت بهش فشار نیار و کار سنگین باهاش انجام نده؟!
+کاشکی اون لی دیوونه لال میشد و این جمله رو نمیگفت، اینهمه بخاطر اتل و بخیه نگرانی هاتو تحمل کردم حالا که راحت شدم قراره با جمله به دستت فشار نیار مغزمو به فاک بدی
خندیدم و همونطور که با چشم دنبال خاله اینا میگشتم گفتم
-منو بگو نگران این پیرمردم، اصن به من چه بزن دستتو بترکون دیگه کاریت ندارم
+من که بعید میدونم تا اخر عمرم این مساله رو بیخیال شی

خاله اینارو نزدیک گیت دیدم و دست تکون دادم براشون
-بسه دیگه دلم نمیخواد تو اولین سفر خانوادگیمون یکسره غر غر های یه پیرمرد سالمند رو زیر گوشم بشنوم
با حرص و لحن بانمکی گفت
+عزیزم بخدا به بار دیگه به من بگی پیرمرد میبرمت تو دسشویی هواپیما و پیرمرد رو تا دسته فرو میکنم تو حلقت که بفهمی که نباید رو مخ دوست پسرت سالسا برقصی
خدایا منظورش از پیرمرد دیکش بود

همونطور که داشتیم میرفتیم سمت خاله اینا من بلند زدم زیر خنده و زیر لب گفتم
-اوکی میدونم پیرمرد بزرگی داری و احتمال خفه شدنم باهاش زیاده پس سکوت میکنم چون دلم نمیخواد تو اون ارتفاع جونمو از دست بدم
ریز ریز میخندیم و تهیونگ هم خنده تو گلویی کرد ، با خاله اینا احوال پرسی کردیم و هالمونی گفت
=شما دوتا واقعا دیوونه اید،دو دیقه پیش دیدم اونجا داشتین باهم بحث میکردین ده ثانیه بعدش داشتین غش غش میخندیدین
من خندیدم و با سر تایید کردم
-اونجا داشت غر میزد واسه همین داشتیم کلکل میکردیم، بعدش تهیونگ یهو تغییر مود داد و رفت تو خط شوخی و همین شد که الان شما فکر میکنی ما دیوونه ایم
خاله خندید و گفت
€واقعا که لنگه همید
تهیونگ با سر بهم اشاره کرد و به شوخی گفت
+اره مامان مگه نمیدونستی که این بچه نیمه پیدا شده منه ؟
همه خندیدیم و چند دیقه بعد چمدون هامونو تحویل دادیم و بعد گرفتن کارت پرواز از راه رو گیت وارد هواپیما شدیم

bunny and bear (Taehkook) Where stories live. Discover now