part 37

146 20 5
                                    

خب داریم به یکی از بخش های مهیج نزدیک میشیم، از الان منتظر ریکشن و کامنت هاتون هستم

************

یک هفته از ولنتاین گذشته و همه چیز طبق روال همیشگی میگذره، با این تفاوت که تهیونگ جدیدا چند باری به شرکت سر زده و بجز یه بارش که من باهاش بودم بقیه دفعه ها تنها رفته
اون یه بار هم رفتار باباش مث همیشه بود، تهیونگ خیلی وقته دور از چشم من داره بهش فشار میاره که جای جیهون و بهش بگه ولی هنوز خبری نیست یا اگرم چیزی میدونه به من نگفته

من تقریبا اون ماجرا رو از ذهنم پاک کردم ، نمیخوام بهش فکر کنم شاید بگن من دیوونه ام یا دارم موضوع رو بی اهمیت جلوه میدم ولی من اون موقع هوشیار نبودم و همین ماجرا باعث شده اسیب روحی کمتری ببینم و بتونم ازش بگذرم ولی تا جیهون و زیر مشت و لگد داغون نکنم بیخیالش نمیشم

از باباش فعلا گذشتم چون نمیخواستم بلای جون تهیونگ و رابطمون بشه و تهیونگ هم با دیدن اتیش خشم من عذاب بکشه،
این که همه بعد اون ماجرا طرف منو گرفتن مخصوصا هالمونی و بعدش مامانش باعث شده که اروم تر شدم و فعلا نخوام انتقام سختی ازش بگیرم

دو شب پیش هم مامانش اومد یه سر خونمون و من شام نگهش داشتم، ارتباطم باهاش خیلی خوب شده و با من صمیمی شده که این خیلی خوشحالم میکنه

الانم تازه از دانشگاه با یونگی و جیمین برگشتیم خونه و رو مبل ولو شدم
+کوک میگم نظرت چیه برای اخر هفته عمو و خاله رو دعوت کنیم اینجا؟
هویجی که داشتم میخوردم و پایین اوردم و یکم فکر کردم
-چیشد که یهو همچین تصمیمی گرفتی؟
+مامان بهت نگفته؟ اخر هفته سالگرد ازدواج مامان ایناست و میخواد مهمونی بگیره فکر کردم وقت خوبی باشه که باهم اشنا بشن
هومی کردم و گازی از هویجم زدم
-چیزی نگفت بهم، فکر بدی نیست ولی فکر نکنم بابات خوشش بیاد
نیشخندی زد و گفت
+خب خوشش نیاد، تو این مدت از کدوم کار من خوشش اومده که این دومیش باشه... مهم هالمونی و مامانمه که اونام همین پیشنهادو دادن
-من مشکلی ندارم عزیزم فقط نگرانم واکنش بدی نشون بده و همه چیزو خراب کنه
خم شد طرفم و دستیم که هویج توش بود رو گرفت و گازی از هویجم زد

حین جویدنش گفت
+نگران نباش هالمونی و مامان مراقبن.....بعدشم تو مهمونی بین دوستا و همکاراش نمیتونه رفتار بدی نشون بده... اخه واسه شهرتش خوب نیست
نیشخندی زدم و گفتم
-اوکی ولی فک کنم بهتره دعوت کردنشون و بزاریم به عهده هالمونی یا مادرت
با سر تایید کرد و گوشیشو از جیبش بیرون کشید و شماره ای رو گرفت
+سلام مامان، خوبی؟
صدای اونور خط و نمیشنیدم و فقط حرفای تهیونگ و میشنیدم
+اره خوبم.... جونگکوکم خوبه همینجا کنارمه
بعد مکثی گفت
+مامان زنگ زدم بگم واسه مهمونی خودت یا هالمونی زنگ بزنید به خانواده کوک و ازشون دعوت کنید اینطوری وجه بهتری داره
من هویج تو دستم که اخراش بود و میخوردم و منتظر به حرفاش گوش میدادم

bunny and bear (Taehkook) Where stories live. Discover now