part 28

175 21 7
                                    

صبح من با حس نصف شدگی کمرم از خواب بیدار شدم و به زور مسکن سر پا شدم، امروز کلاسامون شروع میشد و منو تهیونگ خیلی وقت بود غیبت داشتیم و کلی عقب افتاده بودیم، با تمام علاقه ای که به دانشگاه داشتم دلم نمیخواست برم ولی چاره ای نبود، از یه طرف هم نگرانم بودم تو دانشگاه چشمم به جیهون بیوفته و یه بلایی سرش بیارم ولی دل و زدم به دریا و یه دست لباس تیره و گرم پوشیدم و با تهیونگ راهی دانشگاه شدم

تهیونگ توی راه کلی شرط گذاشته بود که بین کلاس ها باید بهش خبر بدم کجام و حق ندارم بدون اون برم جایی و مراقب خودم باشم ، خب یه جورایی حق داشت این جریان باعث شده بود بترسه و مدام نگرانم باشه و من اعتراضی بابت غر غر هاش و شرط هاش ندارم

توی کلاس خوشبختانه یا متاسفانه جیهون رو ندیدم ، سوهو و میده و دوستای جیهونم سعی میکردن دور و برم نباشن که خب این جوری برای من راحت تر بود
تهیونگ ازم قول گرفته بود که سراغشون نرم و دنبال جیهون نگردم چون خودش همه کارارو انجام میده ، از چنتا از همکلاسی هام خواستم جزوه های این مدت رو بهم برسونن و برای استاد هامون کلی بهونه اوردم که مجبور بودم برم خارج سئول و مریض بودم و از این دست بهونه ها که نبود این مدتم رو توجیه کنم
همه چیز به روال عادی قبل برگشته بود دیگه کسی بهم زل نمیزد

افکارمو کنار زدم و بیخیال به حرفای استاد گوش دادم و بعد چنتا کلاس طولانی برای نهار رفتم سالن غذا خوری
پسرا زود تر از من رسیده بودن و تهیونگ برام غذا گرفته بود ،کنارش نشستم و کوله پشتیمو کنار پام رو زمین گذاشتم
-سلام به همگی
همشون جوابمو دادن و تهیونگ گفت
+خوبی عزیزم؟ مشکلی که نبود ؟
چاپستیک و برداشتم و نگاه چپی بهش کردم
-همین نیم ساعت پیش تو پیام اینو ازم پرسیدی، نه همه چیز خوبه
پسرا خندیدن و جیهوپ گفت
&بدبخت چشمش ترسیده....تهیونگ جان نترس اینجوری که ماها عین بادیگارد مراقبشیم هیچکس جرات نزدیک شدن بهشو نداره، خیالت راحت کسی قرار نیست بخورتش
تهیونگ چشم غره ای بهش رفت و مشغول خوردن شد

چند دیقه بعد گفت
+کوک بعد نهار کلاس داری؟
لقمم رو قورت دادم و سر تکون دادم
-یکی داشتم که کنسل شده،چطور؟
+خوبه پس با جیمین و یونگی برو خونه ،من یکم کار دارم بعدا میام
یه تای ابرومو دادم بالا
-کجا به سلامتی؟
زیر لب و یکم حرصی گفت
+یه کار نا تموم دارم ، میرم تمومش کنم
حدسش واسمون سخت نبود که منظورش از کار ناتموم رفتن سراغ باباشه،چرخیدم طرفش و حق به جانب گفتم
-اونوقت کی گفته حق داری تنها بری سراغش؟
+نمیخوام این وسط تو اسیب ببینی و پای تو بیاد وسط

یونگی سرفه مصلحتی کرد و گفت
*من نمیخوام دخالت کنم ولی وات دا فاک پاش بیاد وسط؟!کوک کلش وسط این ماجراس، اصن کل ماجرا خودشه
با سر حرف یونگی رو تایید کردم
-تهیونگ درسته اون پدرته ولی تا تقاص کارشو پس نده اروم نمیشم
نگاهش رنگ غم گرفت
+دیگه حتی نمیتونم اسم پدر بزارم روش....این کارش رو هرگز قرار نیست بی جواب بزارم ، حقیقتا همین که تا الان سکوت کردی و کاری نکردی هم نهایت لطفت بوده
حق با اون بود من اگر میخواستم میتونستم ماجرا رو به یوجین بگم و دهنشو رسما سرویس کنم، میتونستم شکایت کنم و اون موقع اون کیم عوضی به فنا میرفت ولی اینکارو نکردم چون اولا نمیخواستم یوجین بدونه دوما بخاطر تهیونگ اینکارو نکردم، سوم هم نگران بودم با اینکار تحریکش کنم و بلای بدتری سرمون بیاره

bunny and bear (Taehkook) Where stories live. Discover now