part 66

127 12 18
                                    

شیش روز پیش از بوسان برگشتیم و این مدت من بیشتر خونه بابام اینا بودم، دیشب هم تهیونگ رو رسما بردم سر قرار و خب کلی رمانتیک بازی براش کردم که ذوق مرگ بود، عصری بردمش بیرون و یه برنامه پیک نیک خیلی رمانتیک براش ترتیب دادم،توی پارک مرکزی زیر انداز پهن کردیم و نشستیم کلی خوراکی هایی که اکثرشون رو خودم با کمک مامان درست کرده بودم خوردیم و تا تاریکی هوا بیرون بودیم و کلی بهمون خوش گذشت

از اون شب جشن فارغ‌التحصیلی تهیونگ که من یه جورایی واسطه بین هالمونی و کیم شدم انگاری هالمونی یکم روی خوش داره به کیم نشون میده ولی خاله هنوز دلش باهاش صاف نشده و همچنان خونه راش نمیده

دیروز که ما سر قرار بودیم مامان اینا خانواده تهیونگ رو شام دعوت کردن خونه ما و خب وقتی شب اومدیم خونه ما تهیونگ شنید یکم حالش گرفته شد و گفت به مهمونی نمیاد
من کلی باهاش حرف زدم ولی خب موفق نشدم راضیش کنم و گفت فکراشو میکنه اگر تونست میاد ، صبح زود هم از خونه ما رفت که من مجبورش نکنم بمونه

منم از وقتی رفته چند بار بهش پیام دادم ولی خب هنوز جواب قطعی بهم نداده ، من خودمو با کمک کردن به مامان سر گرم کردم
الان ساعت پنج بعد از ظهره و مامان همچنان داره کاراشو میکنه
-مامان حالا نگفتی چرا یهویی تصمیم گرفتی خاله اینارو دعوت کنی؟!
سینی شیرینی های داخل فر رو در اورد و گذاشت رو کابینت
$دلیل خاصی نداشتم خب بالاخره دیگه داریم فامیل میشیم باید بیشتر همو ببینیم، مخصوصا که این مدت اصلا درست حسابی پدر تهیونگ رو ندیدیم، بالاخره منم باید بیشتر ببینمش
-اقای کیم گفته که میاد؟!

مشکوک نگاهم کرد
$اره ینی مادربزرگ تهیونگ گفت میاد، چرا پرسیدی؟!
شونه ای بالا انداختم که مشکوک نشه
-همینطوری اخه میدونی که اقای کیم همیشه درگیر کاراشه واسه همون پرسیدم
هومی کرد و شیرینی هارو چید توی ظرف پایه دار مخصوصش
$حالا تهیونگ کجاست؟! صبح بعد صبحانه سریع رفت
رفتم پیشش و یکی از شیرینی هارو کش رفتم
-کار داشت یکم، شاید شب نتونه بیاد
$وا خانواده خودش اینجان بعد نمیخواد بیاد؟!
گازی به شیرینی تو دستم زدم
-مامان میدونم بابا بهت گفته که تهیونگ با باباش یکم قهره لازم نیست خودتو بزنی به اون راه

ریز خندید و موهاشو داد پشت گوشش
$اره خب یه چیزایی بهم گفته ولی جلوی تهیونگ نگو که من خبر  دارم، اینجوری شاید تو رو در وایسی من گیر کنه و اشتی کنن
تیکه اخر شیرینیمو خوردم و تو گلویی خندیدم
-ای ناقلا پس بی دلیل نبود خودتو زده بودی به ندونستن ، حله پرنسس بهش نمیگم
چشمک شیطونی بهم زد و ظرف شیرینی رو داد دستم
$ناخونک نزن بهش، ببر بزارش رو میز
سر تکون دادم و ظرف و روی میز وسط مبلی گذاشتم

تو این مدت راجب خواب خودمو تهیونگ چیزی بهش نگفته بودم و الان که تنها بودیم بنظرم وقت خوبی بود بهش بگم
-چیزه مامان یه موضوعی رو میخواستم بهت بگم ولی میترسم بشینی گریه کنی
نگاهش نگران شد و تکیه داده به کانتر
$چیزی شده؟! بگو ببینم
نشستم رو صندلی دم کانتر
-قول بده  گریه نکنی و پشیمونم نمیکنی از گفتنش
$داری نگرانم میکنی کوک، اتفاقی افتاده که من بیخبرم؟!
موهامو عقب زدم و گفتم
-نه اتفاقی نیوفتاده.. خب چیزه منو تهیونگ به فاصله یه شب خواب عجیبی دیدیم، موضوع نگران کننده نیست ولی خب میترسم گریتو دربیارم

bunny and bear (Taehkook) Where stories live. Discover now