part 16

156 24 0
                                    

امروز از صبح چنتا کلاس تخصصی داشتم، همچنان بچه‌های کلاس بد نگاهم میکنن و خیلی معذبم میکنن ولی من بهشون توجهی نمیکنم، قرار نیست به این راحتی پا پس بکشم و با چهارتا نگاهای مسخره بیخیال حسم به تهیونگ بشم و اجازه بدم ازارم بدن

بیخیال همه افکار تو سرم به محض رفتن استاد از کلاس زدم بیرون و خودمو به سالن غذاخوری رسوندم، دیگه داشتم از گرسنگی تلف میشدم و تحمل فضای کلاس رو نداشتم
بچه ها سر میز همیشگی وسط سالن نشسته بودن و تهیونگ با دست بهم اشاره کرد

سمتشون رفتم که تهیونگ به سینی کنار خودش اشاره کرد
+برات غذا گرفتم کوک
کولمو رو صندلی کناری انداختم و سریع رو صندلی کناری تهیونگ جا گرفتم
قاشق و برداشتم و همون حین گفتم
-وای مرسی دارم از گرسنگی پر پر میشم
لبخندی زد
+میدونم، نوش جونت
جیمین زد به بازو یونگی و به تهیونگ اشاره کرد
×یاد بگیر، ببین چه هواشو داره
با دهن پر برای جیمین ابروهامو بالا پایین کردم

یونگی معترض گفت
*عه من که همه توجهم مال توعه
بعدش چشم غره ای به تهیونگ رفت
*حالا نمیشه اینقدر لوس بازی نکنید که این دهن منو سرویس نکنه؟؟؟
تهیونگ لقمشو قورت داد و با خنده گفت
+لوس بازی چیه فقط حواسم به خرگوش کوچولوم هست، جیمین حسوده به من چه
میون خوردن به سه تاشون گفتم
-میخواید برید پشت بلندگو سالن اعلام کنید؟ اخه اینجوری ممکنه چند نفر درست متوجه حرفاتون نشن
جیهوپ تایید کرد
&اره بهتره بیخیال لاو ترکوندن بشید، نگاه چنتا از میزا روی ماست
نامحسوس نگاهی به اطراف کردم، اکیپ دوستای ارازل جیهون دوتا میز اونطرف تر نشسته بودن و زوم بودن رو ما و مینهو دوست صمیمی جیهون با پوزخند نگاهمون میکرد

هوفی کردم و گفتم
-بیخیال غذاتونو بخورید حال و حوصله دردسر ندارم
تهیونگ اخمی کرد و اروم گفت
+شیطونه میگه بلند شدم برم جوری فکشو خورد کنم که تا اخر عمر نتونه پوز..
وسط حرفش پریدم و مث خودش گفتم
-شیطونه غلط کرده ، بگیر بشین و یه جوری رفتار کن انگار اونا اصلا وجود خارجی ندارن
رو به من با اخم غلیظ تری گفت
+تا کی سکوت کنم؟ نکنه دلت نمیخواد کسی راجب من بدونه ؟ خجالت میکشی از وجود من تو زندگیت؟؟؟؟؟
با بهت نگاهش کردم، قاشق و رها کردم و اروم گفتم
-تهیونگ تو دیوونه ای؟؟؟ فک میکنی الان بخاطر این نمیزارم دعوا راه بندازی؟ دارم سعی میکنم از خودت مراقبت کنم ، دلم نمیخواد پرونده دانشگاهت بخاطر دعوا با چهارتا عوضی خراب شه و تهش به گوش خانوادت برسه و گند بخوره به رابطمون، اگر از وجودت خجالت میکشیدم هیچوقت نمیزاشتم خانوادم راجبت بفهمن
سینی غذا رو عقب هل دادم و سرمو به دستم تکیه دادم

یونگی خطاب به تهیونگ گفت
*کوک درست میگه، نکنه یادت رفته دوتا از استادای اینجا با مادرت دوستن؟!
تهیونگ کفری سینی غذاشو عقب زد و گفت
+میشه انقدر خانوادمو نکوبید تو سرم؟ گور بابای همشون مدام باید به روم بیارید که نمیتونم تو روشون وایسم و از حسم دفاع کنم؟؟
از جاش بلند و خواست دور بشه که بازوشو گرفتم
-وایسا تهیونگ کجا میری ، منظور ما این نیس...
صدای بلند کسی باعث شد حرفم قطع شه
÷هوم چی داریم میبینیم؟ یه درامای گی؟
صدای مینهو بود تو این وضعیت همین یکی رو واقعا کم داشتم ،به بازو دوستش سوهو زد
÷پسر ببین چه رمانتیکن، داره جلوی فاکرشو میگیره که ولش نکنه
دست تهیونگ مشت شد و برگشت طرف ما و با پوزخندی گفت
+بچه ها صدای وز وز نمیاد؟؟باید پنجره هارو ببندن چون چنتا مگس اعصاب خورد کن اومده تو سالن
اون یکی رفیق مینهو بلند گفت
$اره اخه چنتا اشغال کثیف اینجان و همه جا رو کثیف کردن واسه همون مگس زیاده
جیهوپ خیلی اروم رو به تهیونگ گفت
&تهیونگ اینجا جاش نیست، بیخیال پسر
پوزخند تهیونگ پر رنگ تر شد،یونگی رو به اونا گفت
*دهنتونو ببندید ما حوصله دردسر نداریم
بعدم خیلی بیخیال بطری ابشو برداشت و سر کشید

bunny and bear (Taehkook) Where stories live. Discover now