part 15

150 23 3
                                    

صبح زود تر از بقیه بیدار شدم و تهیونگ و جیمین و بیدار کردم و باهم با ماشین رفتیم دانشگاه
یه سری از گزارش ها و عکسای جیهون دیروز خونه ما جا مونده بود با خودم اورده بودمشون تا بدم بهش ولی به تهیونگ نگفتم و به محض رفتن به کلاس دنبال جیهون گشتم ولی پیداش نکردم، اونارو به دست دوستش سوهو که معمولا باهم بودن دادم و ازش خواستم به دستش برسونه که با اکراح قبول کرد
احتمال میدادم از قضیه درگیریمون باخبر باشه و دلیل اکراه و  پوزخند هاش همین باشه ولی اهمیتی بهش ندادم

دوتا از کلاسامون تموم شده بود، بعد یه استراحت کوتاه رفتم سر سومین کلاسم و نگاه بقیه روی من بود ، کلا از صبح یکم عجیب نگاهم میکردن ولی دلیلشو نمیفهمیدم و سعی کردم اهمیتی بهشون ندم
این کلاس هم با نگاهای عجیب بقیه و گاهی پچ پچ کردناشون گذشت

خواستم از جام بلند شدم و برم سالن غذاخوری که یکی از دخترای از دماغ فیل افتاده و خیلی تخس کلاس بلند گفت
*جئون فکر نمیکردم گی باشی، واقعا نا امید شدم ازت
از حرفش تعجب کردم ولی اخم کمرنگی روی صورتم نشوندم و گفتم
-اولا من گی نیستم دوما فک نمیکنم زندگی خصوصی من به کسی ربط داشته باشه
پوزخند صدا داری زد
*خصوصی؟ دیگه عمومی شده فک کنم تقریبا کل دانشگاه میدونن شبا زیر اینو اونی
اخمم غلیظ تر شد و حق به جانب و با لحن عصبی گفتم
-من دلیلی نمیبینم به هیچ خری راجب زندگیم توضیح بدم ولی میتونم کاری کنم که بفهمی اونی که زیر خواب بقیس تویی نه من
حرصی شد و بلند گفت
*خفه شو پسره هرزه
پوزخند عصبی ای زدم و گفتم
-حیف که دختری وگرنه خوب میدونستم باهات چیکار کنم و هرزگی رو بهت نشون میدادم ...اصلا حوصله بگو مگو کردن با یه اشغاله دیوونه رو ندارم برو پی کارت
حوصله کل کل کردن باهاشو نداشتم و تاب تحمل کردن نگاهای بچه ها که روی من بود رو نداشم چون حالم خوب نبود ، تو ظاهر نشون نمیدادم ولی با حرفاش از درون بهم ریخته بودم
بی توجه به جیغ جیغا و حرفای زننده و رکیک دختره و جلوی نگاهای بقیه از کلاس بیرون زدم، وقتی اینجوری توی کلاس باهاش بحث کردم اونایی هم که نمیدونستن به زودی خبر دار میشدن

بخاطر شوکی که حرفاش یهو بهم داد قلبم مث گنجشک میزد و به سمت سالن غذا خوری پا تند کردم که زودتر برسم پیش بچه ها
دم سالن جیمین و جیهوپ و دیدم و سمتشون دوییدم و خودمو تو اغوش هوپی انداختم ، شوکه شد و متعجب پرسید
&وا .. چیشده کوک؟؟
بدون اینکه از اغوشت بیرون بیام گفتم
-هیونگ فقط منو از اینجا ببر بیرون
×اتفاقی افتاده؟
هوپی کمرمو گرفت و سه تایی از سالن خارج شدیم و توی محوطه بیرون روی نیمکت نشستیم

جیمین با نگرانی گفت
×کوک دستات یخ کرده، بگو چیشده مردیم از نگرانی
-توی کلاس همه فهمیدن من دوست پسر دارم،با یکی از دخترای عوضی کلاس هم بحثم شد و کلی حرف بارم کرد
جیمین هینی کشید
×چی میگفت مگه؟ اصن از کجا فهمیدن ؟
تو دلم غوغا بود، دلم میخواست فقط برگردم خونه حس بدی بود که همه با نگاهای تحقیر امیز تو کلاس نگاهم میکردن

bunny and bear (Taehkook) Where stories live. Discover now