با صدای الارم گوشیم بیدار شدم و با هیجان از تخت پایین پریدم، امروز روز فارغالتحصیلی تهیونگ و بچه هاست و خب من انگار بیشتر از اونا هیجان دارم، ساعت 11 صبح توی دانشگاه مراسم دارن و من باید برای حتما اونجا باشم اونم با بهترین تیپم چون نامزد عزیزم قراره مدرکشو بگیره
با نیش باز پریدم تو حموم ساعت 9 صبحه و وقت دارم، دوش سریعی گرفتم و از حموم اومدم بیرون، با سرعت موهامو سشوار کشیدم و صافشون کردم ، از تو کمد لباسی که انتخاب کرده بودم که یه کت و شلوار اسپرت نازک سفید بود رو بیرون اوردم و پوشیدم، برای زیر کت هم یه تیشرت نازک و جذب ابی اسمونی انتخاب کردم ، کتمو گذاشتم لحظه اخر بپوشم
موهامو با کش بالای سرم بستم و رفتم پایین ، مامان داشت صبحانه رو میچید رو کانتر و بابا نشسته بود رو صندلی های پشت کانتر
-صبح همگی بخیرررر
هر دو جوابمو دادن و بابا گفت
÷چه پر انرژی شدی
مامان جای من جواب داد
$چون نامزدش داره فارغالتحصیل میشه، نباید خوشحال باشه؟!
مامان چشمکی بهم زد و من درجواب بوسی براش فرستادم
÷فک کنم حدود یه ساعت دیگس مراسم درسته؟!
قهوه ای که مامان برام گذاشت و برداشتم
-مرسی مامان، اره بابا یه ساعت دیگس حدودا
قهوه رو فوت کردم و یکم ازش خوردم
$خوبه پس سریع بخوریم بریم ، باید گل هم بگیریم براش
-شما هم میاید مگه؟!
بابا با شیطنت گفت
÷داماد ایندمونه ها میتونیم نیایم؟!
نیشم شل شد
-نه حتما باید حضور داشته باشید، خوانواده دامادین دیگه
بابا خندید و مشغول شدمامان هم نشست و تو سریع ترین حالت صبحانه رو خوردیم
-راستی مامان پیش جکسون واسه خودمون وقت ارایشگاه گرفتم
$جکسون کیه ؟
-ارایشگر منو جیمین، توام باید بیای یکم به خودت برسی و خوشگل کنی
بابا اخم کیوتی کرد و گفت
÷چشمم روشن، زن منو میخوای ببری خوشگل کنی؟!
-خوشگل که هست میخوام خوشگل ترش کنم
مامان لبخند شیرینی زد
$باشه اتفاقا خیلی وقته به موهام نرسیدم ، یکم تغییر بد نیست
÷پس بابات چی؟! فقط مامانتو باید بیری به خودش برسه؟!لبخند خرگوشی زدم و دستمو دور بازوش حلقه کردم و خودمو کیوت کردم
-بابام به این چیزا احتیاج نداره چون خدادای خوشگله ، بیشتر از این روت کار کنن امشب دخترا میدزدنت
با جدیت زل زد بهم
÷فکر کردی من با این حرفات و قیافه کیوتت خر میشم؟!
بیشتر کیوت شدم که با همون ژست جدی گفت
÷درست فکر کردی چون خر شدم
منو مامان زدیم زیر خنده
$خب دیگه پاشید دیر شدبدو بدو رفتم تو اتاقم و بالم لب زدم و گوشواره های هدیه تهیونگ و گوشم انداختم، عینک دودی شیشه ای بزرگم که شیشه ابی طوری داشت هم برداشتم، ساعت رولکسمو دست کردم با عطرمم دوش گرفتم، خب حلقمم که دستمه فقط کت و گوشی و کیف پولمو برداشتم و رفتم پایین، لحظه اخر هم دوربینمو برداشتم
-من تو ماشین منتظرتونم
گفتم و بعد پوشیدن کتونی های سفیدم و برداشتن سوییچ عروسکم رفتم بیرون
![](https://img.wattpad.com/cover/337717067-288-k879446.jpg)
YOU ARE READING
bunny and bear (Taehkook)
Fanfiction+میشه... میشه بغلم کنی؟! اروم با دست اشکاشو کنار زدم و با لبخند غمگینی گفتم -تهیونگ من همیشه اغوشم برات بازه، هر چقدر میخوای گریه کن، سکوت کن، خودتو خالی کن... فقط قول بده بعد این بارون چشمات یه رنگین کمون نشونم بدی ******** -ما همه چیز رو اونطور...