part 40

162 16 4
                                    


-تهیونگ کجایی؟
تو سالن بزرگ عمارت بودم کل سالن خالی و تقریبا تاریک بود، داد میزدم و تهیونگ رو صدا میزدم
-عشقم کجایی؟؟
-تهیونگ دارم میترسم بیا بیرون
-خرگوشت بدون تو ترسیده تهیونگ... الان وقت قایم موشک بازی نیست
صدام تو سرم اکو میشد ولی هیچکس نبود.. صدای گریه ضعیف تهیونگ رو میشنیدم ولی نمی دیدمش
-تهیونک گریه نکن من اینجام ....عشقم صدام بزن پیدات کنم
تو سالن میچرخیدم ولی پیداش نمیکردم، از ترس شروع کردم به دویدن..

خیلی دوییدم ولی هیچی نبود و من داشتم دور خودم میچرخیدم، نفس نفس میزدم و اسمشو داد میزدم
پام گیر کرد به چیزی و پرت شدم روی زمین ، یهو همه جا روشن شد و سر چرخوندم ببینم چی بوده

خودمو روی زمین دیدم که تهیونگ با رگ پاره تو اغوشمه و خون همه جا رو گرفته، داد میزدم ولی صدایی از گلوم خاج نمیشد، جلوی چشمم خودم داشتم زجه میزدم و تهیونگ تو بغلم بیهوش بود

دستامو بالا اوردم و خون های روش باعث شد گریه کنم ، هر چی گریه میکردم و داد میزدم صدایی از گلوم خارج نمیشد انگار صدامو از دست داده بودم و به نفس نفس افتاده بودم

کل لباسا و دستام غرق به خون بود و انگار از توی زمین خون میجوشید و پاهام توی خون بود
#صدامو میشنوی؟؟
یه صدای ناشناس داشت باهام حرف میزد ولی من صدایی ازم خارج نمیشد که جوابشو بدم
#جونگکوک شی.. صدای منو میشنوی؟ لطفا چشماتو باز کن
ولی من که چشمام بازه...

دارم سرخی خون تهیونگ رو همه جا میبینم
÷کوک بیدار شو... داری کابوس میبینی
شبیه صدای بابا بود، با حس دستی که به صورتم ضربه های ارومی میزد پلکامو باز کردم و بخاطر نور صورتم جمع شد، نور شدید تو چشمم میزد و نمیدونم کی دستشو جلوی منبع این نور کور کننده گذاشت و نجاتم داد
#صدامو میشنوید؟

گلوم خشک شده بود و به زور با صدای ضعیف اه مانندی گفتم
-ا.. اره
چند بار پلک زدم و یکم که چشمم عادت کرد به نور و تاری دیدم رفت تازه متوجه یه پرستار و بابا و هوپی که بالای سرم بودن شدم، پرستار با دیدن اینکه بیدارم رفت، با صدای گرفته گفتم
-اب.. میخوام
بابا سریع از میز کناری یه بطری اب برداشت و بازش کرد، هوپی کمک کرد نیم خیز بشم و بابا بطری رو به دهنم رسوند

نصف بطری رو خوردم تا عطشم برطرف شد و صدام باز شد
&داشتی کابوس میدیدی؟
با سر تایید کردم
-اره تهیونگ زخمی شده بود ....خون همه جارو گرفته بود
نگاه بابا و هوپی نگران بود، من گنگ نگاهمو تو اتاق چرخوندم و گفتم
-تهیونگ کجاس؟ من چرا اینجا خوابیدم؟
بابا با دست صورتشو پوشوند و هوپی شمرده و اروم گفت
&کوک یادت نیست؟تهیونگ زخمی شد ، خودت اوردیش تا اینجا.. هالمونی غش کرده بود یادت نمیاد؟
همه چیز یهو عین یه فیلم رو دور خیلی تند از جلوم رد شد

bunny and bear (Taehkook) Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu