past of that strange man

33 10 1
                                    

کنار هم مشغول قدم برداشتن توی محوطه بزرگ زندان بودن و سکوت بینشون با صدای زندانی های دیگه که یا مشغول بازی و یا دعوا بودن شکسته بود. جیسون به سمت صندلی های گوشه محوطه قدم برمیداشت و سهون هم به تبعیت از راهش به دنبالش حرکت میکرد و منتظر بود داستانی که جیسون میخواست براش تعریف کنه رو بشنوه. طولی نکشید که به صندلی ها رسیدن و وقتی هردو روش جا گرفتن نگاه منتظر سهون به سمت جیسون کشیده شد

-خب، تعریف کن

با حرف سهون نگاه جیسون هم به تیله های مشکیش دوخته شد و بعد از کشیدن نفس عمیقی بلاخره لب باز کرد

+لوهان باعث شد من اینجا باشم، دقیقا مثل تو

و همین برای بالا رفتن ابروهای سهون و به سرعت به حرف اومدنش کافی بود..

-چی؟ چطوری؟

+لوهان پسر خونده یکی از مافیاهای بزرگ ایتالیا، دنیرو ست. منم پسر یکی از مافیاهای بزرگ ایتالیام که یه سر و گردن از پدر لوهان بالاتره. بخاطر موقعیت و قدرتی که پدر من داره دنیرو از هر راهی استفاده میکنه تا سیستم ما رو به هم بزنه. هیچکس از باند ما نمیدونست که لوهان پسر خونده دنیروعه و اون اول با تیپ دانشجوهای مظلوم و درسخون خودشو به ما نشون داد و متاسفانه خواهر من یه دل نه صد دل عاشقش شد. همه چیز خوب بود تا اینکه روز عروسیشون پدرم، جیمز کاتانو، دنیرو دشمن خونیش رو دید و اونجا بود که فهمیدیم لوهان پسر خونده دنیروعه. اونا به عبارتی خواهرمو به عنوان گروگان وارد سیستم خودشون کردن و از این راه میخواستن پدرمو زمین بزنن و اونقدر این کار رو خوب انجام دادن و لوهان نقششو خوب ایفا کرد که ما با اون همه نفوذمون توی همه دستگاه های مافیایی کشور متوجه نشدیم لوهان به دنیرو ربط داره. انگار از خیلی سال پیش این نقشه رو کشیده بودن. از اونجاییکه کسی از وجود پسر جیمز کاتانو هم خبر نداشت پدرم منو بعنوان نفوذی توی باند دنیرو فرستاد تا خواهرمو نجات بدم اما لوهان تیز تر از این حرفا بود و بهم ماموریتی داد تا ده تن مواد به کره قاچاق کنم و از طریق لو دادنم به پلیس سئول از شر منم خلاص شد. لب مرز دریایی کره منو با اون ده تن مواد گرفتن و شیش سال زندان برام نوشتن که چهار سالش گذشته

سهون که تا اون لحظه شنونده بود هر لحظه بیشتر از حرفهای جیسون متعجب میشد.. این اصلا چیزی نبود که اون درباره گذشته لوهان فکر میکرد

-من.. من فقط میدونستم لوهان توی آمریکا شرکت داره و بعضی اوقات بدجور سرش با اون شلوغ بود.. وقتی هم که رابطمون تموم شد اون به آمریکا رفت تا شرکتشو از دست نده

جیسون تکخندی زد و به تکیه گاه صندلی تکیه داد و حین چرخوندن نگاهش بین زندانی های مختلف لب زد

+بهت دروغ گفته.. شرکتش ایتالیاست و خودشم هیچوقت به آمریکا نرفته. فعلا اونجا با قدرتی که پدرش داره درحال خوش گذرونیه

MirageWhere stories live. Discover now