در ماشین رو به آرومی باز کرد و با خم کردن سرش به پایین روی صندلی شاگرد نشست. بدون اینکه به طرف راننده نگاهی بندازه کلاه کپش رو از سرش درآورد و ماسکش رو پایین کشید تا اکسیژن کم اومدهاش رو با نفس عمیقی جبران کنه×خوبی؟
با صدای چانیول سرش رو به سمتش برگردوند و به تایید حرفش کوتاه پلکهاش رو روی هم فشار داد. چانیول با اطمینان از خوب بودن حال بکهیون سرش رو به روبرو برگردوند و بدون اینکه حرف اضافه ای بزنه استارت زد تا ماشین رو از پارک دربیاره و از محوطه فرودگاه خارج بشه. هیچکدوم حرفی نمیزدن و سکوت کاملا فضای ماشین رو فرا گرفته بود، اما این وضعیت فقط تا وقتی چانیول به حرف بیاد ثابت مونده بود..
×میخوای بیای پیش من؟
+نه
بلافاصله و با قاطعیت جواب داد و آرنج دستش به شیشه تکیه کرد
×چرا؟
با کج کردن سرش به سمت چانیول که باعث دور شدن لبهاش از پشت انگشت اشارهاش شده بود نگاه خیره و سنگینی بهش انداخت و مجدد نگاهش رو به پنجره داد
+اگه یکم فکر کنی جوابش واضحه
چانیول همینطور که درحال کج کردن فرمون بود لبهاش رو از حرص به هم فشار داد و سرعتش رو بیشتر کرد
×درست نیست که اینجوری باهام حرف بزنی
بکهیون تکخندی زد و سرش رو پایین کشید تا دو طرف شقیقه اش رو با انگشت هاش ماساژ بده
+همه چیز خوب بود تا وقتی که تو نقطه ضعفمو بدست گرفتی
×عمدا نبود و تصور نمیکردم قراره اذیتت کنه. اگه میدونستم انجام نمیدادم
+ما چندین هفته پیش راجع بهش بحث کردیم و تو فهمیدی اون چیه، اما من تلاشی برای اینکه اونو از دستت ول کنی نمیبینم
زمزمه وار گفت و دوباره سرش رو بالا کشید تا نگاهش رو به بیرون بده. چانیول درحالیکه که کلافگی مانع از تمرکزش روی رانندگیش شده بود سرعتش رو کم کرد و فرمون رو به سمت اولین پیاده رویی که به چشمش خورد کج کرد تا همونجا ماشین رو متوقف کنه. آرنج یکی از دستهاش رو روی فرمون گذاشت و نگاه جدیاش رو به بکهیون داد
×معذرت میخوام
بعد مکث طولانی و قابل توجهی خطاب به بکهیون زمزمه کرد و منتظر واکنش شد. بکهیون بدون اینکه نگاهش کنه و واکنشی نشون بده سرش رو به دستش تکیه داده بود و هیچ حرفی نمیزد.. این سکوت از هزاران کنایه براش بدتر بود
YOU ARE READING
Mirage
Fanfictionرابطهاش با سهون قبل روز تولدش عالی بود. سهون با خنده نگاهش میکرد و خاطرات روزش رو براش تعریف میکرد. وقتی میدیدش بغلش میکرد و کلی کارهای دیگه که دوستهای صمیمی با هم میکنن؛ ولی بعد از اون روز نحس، حتی یک بار هم خندهاش رو ندیده بود.. همش نگاههای سرد...