New nut

25 8 3
                                    

صبح روز بعد ، شرکت OSH

قدمهای بلندش رو به سمت راه پله ای که به دفتر و سالن اتاق ها ختم میشد برداشت و همزمان باهاش به حرف های چانیول که دنبالش می اومد گوش داد

×کار دفترت و اتاقای طبقه بالا تمومه و الان میتونیم رسما فعالیت شرکت رو شروع کنیم. آقای کیم دیروز مزدش رو ازم گرفت و فکر نمیکنم دیگه لازم باشه بیان اینجا

سرش رو به تایید حرفهایی که میشنید تکون داد و طی چند دقیقه کوتاه و صرفا برای اطمینان از خوب بودن دکور اتاق ها اونها رو چک کرد و در آخر با ورود به دفتر خودش که متفاوت تر از قبل چیده شده بود خودش رو به میزش رسوند و مشغول چک کردن برگه هایی که روی میزش قرار گرفته بود شد

×اینا لیست تموم نیروهاییه که برای شروع نیازشون داریم. فکر نمیکنم پیدا کردنشون خیلی طول بکشه

درحالیکه دست به جیب روبه روی میز سهون ایستاده بود گفت و نگاهش رو به سهونی که نوشته های برگه رو با دقتی که موجب نزدیک شدن ابروهاش به هم شده بود میخوند خیره شد

-به کارمندایی که قبلا توی شرکت بهشون اعتماد کامل داشتیم و قوی بودن خبر دادی؟

×اره به اونا هم خبر دادم و تعدادیشون قبول کردن دوباره بیان و مشغول کار بشن. اما یه تعداد دیگه گفتن کار پیدا کردن و دیگه نمیان

-خوبه

برگه ها رو روی میز قرار داد و دستهاش رو دو طرفشون به شیشه میز تکیه کرد تا کمی کمرش رو خم کنه

×از دکور اینجا خوشت میاد؟

سهون نگاهی به دوروبرش انداخت و درحالیکه اخمش محوتر و لبهاش به واسطه زبونش خیس تر میشدن لبخندی زد

-دوستش دارم. فقط این میز یه چیزی کم داره

×عکس بکهیون؟

با تایید سهون تکخندی زد و با چشمهای بسته با اطمینان سرش رو تکون داد

×یکیشونو برام بفرست. آماده اش میکنم

سهون به تکون دادن سر اکتفا کرد و گوشیش رو از جیبش بیرون کشید. قبل از اینکه صفحه چتش با جکسون رو باز کنه به دقت بین عکسهای گالریش گشت و دراخر یک عکس از بکهیون انتخاب و اون رو برای چانیول فرستاد. نگاهش محتوای پیام یک خطی جکسون رو آنالیز کرد و گوشه لبش برای به نمایش گذاشتن پوزخندی بالا اومد

"منتظر اتفاقات خوب باش رفیق."

درحالیکه از پشت میزش بیرون می‌اومد دو طرف کت خاکستری رنگش رو به هم نزدیک کرد تا دکمه اش رو ببنده و گوشیش رو توی جیبش فرو برد

-یه سری کارا دارم باید بهشون برسم. حواست به شرکت باشه

بدون اینکه منتظر جوابی از چانیول باشه از اتاق بیرون رفت و با طی کردن پله ها و سالن اصلی که به در شرکت ختم میشد خودش رو به ماشینش رسوند. طی یک ربع با رسیدن به مقصد روبروی ساختمان زندان مرکزی ماشین رو پارک کرد و بعد از پشت سر گذاشتن بازرس هایی که از دفعه قبل تغییر کرده بودن با ذکر اینکه میخواد چه کسی رو ببینه وارد اتاق ملاقات شد و روی صندلی نشست. طولی نکشید که دری که اون طرف شیشه قرار داشت باز شد و با ورود جونگین به اتاق تا وقتی که روی صندلی نشست اون رو با نگاهش دنبال کرد. تا خروج نگهبان از اتاق فضای بینشون در سکوت گذشت و بلاخره سر جونگین با صدای سهون بالا اومد

MirageWhere stories live. Discover now