Memories

24 6 4
                                    

لبخند نسبتا پهنی تحویل مادرش داد و کمی تعظیم کرد

-خوب غذا میخورم و مراقب خودم هستم مادر. ممنونم

درحالیکه به آرومی دستش رو به بازوی پسرش میکشید متقابلا لبخند کمرنگی زد اما اون لبخند نتونسته بود روی نگرانیش پرده بندازه. نفس عمیقی کشید و چشمهاش رو چندبار همزمان با تکون دادن سرش باز و بسته کرد

بلاخره نگاهش رو از مادرش گرفت و مردمک چشمهاش روی چشمهای پدرش قفل شدن. خودش رو به پدرش رسوند و طولی نکشید که فشار دست مرد بزرگتر تن لاغر پسرش رو به آغوش کشید. چشمهاش رو بست و به آرومی زیر گوشش زمزمه کرد

×مراقب خودت و بکهیون باش. از اینکه درباره گذشته چیزی بهت نگفتم متاسفم پسرم..

به آرومی دست هاش رو روی کمر پدرش کشید و کمی خودش رو فاصله داد

-نیازی به عذرخواهی نیست پدر. منم اگه جای شما بودم همین کارو میکردم. مراقب خودتون باشید. اینجا امن ترین و بهترین جا برای زندگیه.

پدرش کوتاه سر تکون داد و لبهای خشک و پوست پوست شده اش کش اومدن تا لبخندی رو به نمایش بذارن.
سرش رو کج کرد و با افتادن نگاهش به جکسونی که کنار ماشین منتظرش ایستاده بود برای آخرین بار نگاهی به پدر و مادرش انداخت و بعد از اینکه کمی از کمر خم شد قدم های بلندش رو به سمت ماشین برداشت. بادی که توی عمارت می وزید باعث برخورد برگ های درخت ها به هم شده بود و به همین سبب علاوه بر صدای آبی که از مجسمه وسط محوطه سرازیر بود به راحتی صدای درخت ها هم گوشش رو نوازش میکرد. این آخرین بار بود. آخرین روز موندنش توی این عمارت، آخرین باری که خانواده اش و افراد اون عمارت رو میدید. دروغ بود اگه میگفت دلتنگ این روزها نمیشه.. اونها باعث شدن سهون به این اندازه پیشرفت کنه و برای رسیدن به هدفش کمک بزرگی بهش کردن. عمرا اگه میتونست اونها رو فراموش کنه.

به سبب آفتابی که به صورتش می تابید چشمهاش رو کمی ریز کرد و بعد از اینکه سوار ماشین شد از شیشه دودی کنارش نگاهی به محوطه و ساختمان عمارت انداخت. بعد از ورود جکسون به ماشین و دقیقا کنارش، روی صندلی راننده، بلاخره نگاهش رو از مین هی، اعضای خانواده کاتانو و خانواده اش که روبروی در ایستاده بودن گرفت و در انتظار رسیدن به فرودگاه به روبروش خیره شد...

~~

+منظورتون چیه که مجبورم یه آلبوم دیگه بدم؟ واقعا نمیفهمم چرا باید اینکار رو بکنم؟

با صدای نسبتا بلندی درحالی که دست به کمر توی آشپزخونه ایستاده بود گفت و باعث شد چانیول خودش رو از پذیرایی بهش برسونه..

+اوه خدای من.. درسته که آلبوم من تا حدودی آماده ست اما این دلیل نمیشه کمپانی برای من تصمیم بگیره و بگه کی باید منتشر کنمش!

MirageWhere stories live. Discover now