Forgotten love

43 7 6
                                    

همینطور که وزن بدنش رو روی صندلی راحتی پشت میزش انداخته بود عکسها رو از توی گوشیش یکی یکی رد میکرد و با هربار یادآوری خاطراتی که اون عکسها داشتن لبخندش عمیق تر میشد. طرد شدن توسط دنیرو و از دست دادن جونگین هیچ تاثیری روی علاقه‌اش به سهون نداشت. درست بود که تا اون موقع دلش میخواست ازش انتقام بگیره اما ملاقاتی که با سهون داشت احساساتش رو از این رو به اون رو کرده بود. حرفهایی که سهون درباره بکهیون زده بود توی ذهنش مدام مرور میشد و ادامه افکارش محتوایی شبیه به "روی من خیلی بیشتر از اون حساس بود" داشتن. بعد از اون روز و تنها شدنش اهدافش کاملا دستخوش تغییر شده بودن. حالا بدون ترس از چیزی اعتراف میکرد که سهون رو دوست داره و این، نتیجه رویارویی با احساساتی بود که مدام توسطش سرکوب میشد.. لوهان، سهون رو دوست داشت اما دیر متوجه شده بود..

:درسته که دیگه مال من نیستی، اما نمیذارم مال کس دیگه‌ای باشی

به آرومی زمزمه کرد و روی چهره سهون از توی گوشیش دقیق تر شد. لبهاش بیشتر از قبل به دو طرف کش اومدن و همینطور که نفس عمیقش رو خالی میکرد به سمت دری که توسط فردی باز شده بود برگشت

:خب.. چیکار کردی؟ زدیش؟

آشفتگی و دستپاچگی کاملا از وجنات مرد روبروش مشهود بود. ابروهاش کمی به سمت هم خم شدن و از روی صندلیش بلند شد تا قدمهاش رو به سمت فرد روبروش برداره

:چه مرگت شده؟

-ق..قربان..

از لکنتی که مرد گرفته بود کلافه شده بود.. بدون اینکه کنترلی روی عصبانیتش داشته باشه خودش رو به مرد روبروش رسوند یقه‌اش رو بین دستش گرفت

:چرا حرف نمیزنی؟ زدیش یا نه؟؟

توی صورتش فریاد زد و همین برای جمع شدن چهره مرد روبروش کافی بود

-اون.. اون خودشو انداخت جلو.. م- من نفهمیدم چیشد..

:کی؟ کی خودشو انداخت جلو؟ مگه بیون بکهیونو نزدی؟؟

-سهون.. سهون به جای اون تیر خورد..

همین حرف برای شل شدن فشار انگشتهاش به یقه مرد روبروش کافی بود..

:چی؟

-قربان هوا تاریک بود من اصلا نفهمیدم چیشد.. من بیون بکهیونو نشونه گرفته بودم اما سهون یهویی خودشو انداخت روی اون.. خیلی دیر شده بود برای اینکه شلیک نکنم

با نگاه مبهوتی به مرد روبروش یقه‌اش رو ول کرد و با لکنت لب زد

:س- سر سهون چی اومد؟

مرد روبروش سرش رو پایین انداخت و به سرعت زانو زدنش روی زمین باعث محو شدنش از دیدرس نگاه لوهان شد..

-ف- فکر کنم تا الان.. تا الان مرده باشه!

با صدایی بلندتر و عاجزانه ادامه‌ داد

MirageWhere stories live. Discover now