part_2

550 41 57
                                    

(جین)
مطمئنم خودش بود. چطور میتونست زنده باشه.
ته: اپا؟ مشکلی پیش اومده؟
جین: سر از کار این پسر درار. یه جای کار میلنگه.
ته: چطور؟
جین: شاید به گذشته ربط داشته باشه.
[فلش بک]
جین: بدو دیگه جونی. داری پیر میشی اره؟
نامجون با تموم توانش دنبالم میدوید. با رسیدن به نقطه مدنظرمون وایسادم.
جین: بازم من بردم.
جونی در حالی که دستاشو رو زانوهاش گذاشته بودو تند تند نفس میکشید گفت:
جونی: حالا که باختم دیگه رازمو نمیگم.
جین: عهه پس منم نمیگم.
دستشو دور گردنم انداخت. جفتمون از حرکت بچگانه ای که زده بودیم خندمون گرفت.
جونی: مثل بچگیات تخصی.
جین: نه اینکه تو نیستی.
بلند تر از قبل میخندیدم مشتی به بازوم زد.
جونی: جینی یه سوال دارم ازت.
جفتمون به منظره جذاب رو به رومون خیره بودیم.

جفتمون به منظره جذاب رو به رومون خیره بودیم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جین: بپرس.
نفسشو صدا دار بیرون داد. نگاهمو به نیم رخش جذابش دادم.
جونی: به نظرت من میتونم یه خانواده رو اداره کنم؟
از حرفش جا خودم. خانواده؟ تموم افکارم تو مغزم رها شد. هر کدوم چیزی میگفت. هر کدوم یه چیزی درخواست میکرد ولی ته همشون به جونی می‌رسیدن. بدون حرف نگاش کردم.
جونی: میخوام ازدواج کنم.
کلمه ازدواج تو سرم اکو میشد. باید زودتر بهش میگفتم. این نباید اتفاق میفتاد. اون باید مال من میشد.
جین: کی هست؟
جونی: کیم لونا. همون شاگرد زرنگ کلاس.
جین: اونم دوستت داره؟
دستی تو موهاش کشید.
جونی: نمیدونم. شاید. تو سلف اول واسه من غذا کشید بعد خودش. واسه ما که باهم رابطه خاصی نداشتیم این کار خیلی عجیب بود نه؟
دستمو رو شونش گذاشتم. برق تو چشماش دلمو خالی کرد. نامجون دیگه مال من نیست؟ نه این عشق باید سرکوب شه؟ باید انتقام گرفته شه. نمیزارم عشقمو ازم بگیرین. حتی شده تا آخر عمرم کاری میکنم که مال خودم شی.
جین: باشه. نظرت چیه قدم بزنیم؟
جونی: تو چی میخواستی بگی؟
جین: چیز خاصی نبود.
دستشو تو دستم قفل کردم. چیز خاصی نبود؟ داشتم از درون خودخوری میکردم. چرا نباید بهش حرف دلمو میزدم. اون اصلا از گرایشم خبر نداره. شاید اگه میدونست دیگه باهام دوست نمی‌بود. شاید...
[پایان فلش بک]
ته: یعنی میخوای بگی این پسره همون شخصه؟
جین: اگه همونی که فکر میکنم باشه صد در صد همونه.
(نامجون)
چقدر طولش داد. با استرس پامو ضرب دار رو زمین میکوبیدم. اون هنوزم مثل قبل ابهتش حفظ کرده بود ولی من....
شاتمو سر کشیدمو از پشت میز بلند شدم. دیگه نمیتونستم منتظر بمونم.چشمای اون مرد تنها چیزی بود که تغییر نکرده بود.میتونستم حال بد یونگی رو از همین جا بفهمم. به سمت صحنه رفتمو پرده قرمز رنگ رو کنار زدم. با برخورد جسم کوچیکی بهم سریعا دستمو دور کمرش حلقه کردم‌.
جونی: چیکار میکنی؟ خوبی؟
خواستم از خودم جداش کنم تا ببینم اسیب دیده یا نه ولی محکم تر از قبل بغلم کرد.
یونگی: آپا اونا خیلی بهمم میریزه.
با حس خیسی لباسم دستامو دو طرف صورتش گذاشتم.
جونی: ببینمت مطمئنی اتفاقی نیفتاده؟
یونگی: چیزی نشده آپا فقط دلم واسه اوما تنگ شد.
به وضوع دروغ رو تو چشماش میدیدم. دستمو رو بازوش گذاشتمو به خودم چسبوندمش.
جونی: بریم. اینجا بودن فقط حالتو بدتر میکنه.
به جلو هولش دادم که با صدای آشنا کسی به بازوش فشاری وارد کردم.
جین:هی.. مین یونگی... گیتارتو جا گذاشتی.....
بی معطلی به سمت ماشین هولش دادمو سوار شدیم. پام رو پدال گاز کوبیدم که باعث شد ماشین با صدای بدی از جا کنده بشه.
یونگی: اروم برو آپا. چی شده؟
از تو ایینه به جینی که وسط کوچه با گیتار وایساده بوو نگاه کردم. نکنه شناخته باشتم.
جونی: میدونی اگه بفهمه کی هستی چه بلایی سرت میاره. دیگه نمیزارم بری پیشش. نمیتونم بزارم جونتو به خطر بندازی.
با استرس دستامو رو فرمون فشاری دادم.
جونی: از همون اولم اشتباه بود. ۱۷ سال گذشته. دیدی که پلیسا هم هیچ کار نتونستن بکنن. تو میخوای چیکار کنی.
یونگی: یعنی میخوای دست رو دست بزاری؟
جونی: فعلا اره. یونگ تو هنوز بچه ای... من نمیتونم از دستت بدم.
دستمو نوازش وار رو گونش میکشیدم.
یونگی: ولی من دیگه بزرگ شدم. بسپرش به من آپا.
دستشو رو دستم گذاشت.
جونی: کاش میتونستم بزارم کاری که میخوایو بکنی ولی میدونی که نمیتونم.
با اخم دست به سینه نشستو به رو به رو خیره شد.
صدای گوشیش توجهمو جلب کرد.
نامجون: گوشیتو بده به من.
یونگی: باید اینو جواب....
دستمو سمتش دراز کردمو با صدای بلند تری حرفمو تکرار کردم:
نامجون: گفتم گوشیتو بده به من.
گوشیشو کف دستم گذاشت. بلافاصله خاموشش کردمو تو جیب کتم فرو کردم.
یونگی: ولی آپا من باهاشون قرار داد بستم.
جفت پامو کوبیدم رو ترمزو ماشین با صدای وحشتناکی وایساد. شوکه برگشتم سمتش.
جونی:چ.. چی؟ چرا اینکارو کردی. تو فقط قرار بود باهاشون حرف بزنی.
یونگی: متاسفم آپا ولی فکر کنم اون موقع با کارم موافقت کرده بودین.
سرمو بین دستام گرفتم.
جونی: ولی من به لونا قول دادم.....
(تهیونگ)
با دیدن آپا به سمتش رفتم.
ته: آپا. چرا برگشتین؟
جین: بیا تو اتاقم باهات حرف دارم.
به سمت اتاقش حرکت کرد. به ارومی دنبالش میرفتم. عصبی به نظر می‌رسید. وارد شدمو کنارش رو کاناپه نشستم.
جین: درست فکر میکردم. اون پسره نامجونو لوناست. اون نگاهای بچگانشو هنوزم داره.
تو لپتاپ یه سری چیزا سرچ کردو مجددا روی میز گذاشتش.
جین: واقعا چقدر میتونستی ترسو باشی کیم نامجون. تموم سوابق تحصیلیه پسرش رو هم به اسم مین ثبت کرده. تاسف باره.
به صفحه لپتاپ رو میز نگاه کردم. مین یونگی. دانشجو رشته موسیقی. سابقه بیش از ۲۰ اجرا در یک سال اخیر.
ته: پس نقششون اینکه با استخدام شدن تو تیم موسیقی بار تو زندگیمون سرک بکشن؟
جین: نه....
نگاهشو به چشمام دوخت.
جین: اون چشما حرفای بیشتر برای زدن داره... اون میخواد انتقام بگیره.
خنده کوتاهی کردم.
ته: اون بچه؟
جین: از پسش برمیای؟
ابرویی بالا انداختم.
ته: چرا که نه. ناسلامتی پسر خودتم.
جین: پس پسرش با تو. حساب خودشو خودم میرسم.
ته: چشم آپا.
نگاهمو به یونگی دادم. منتظرم بمون مین یونگی...
(یونگی)
بعد از کلی خواهشو تمنا گوشیمو بهم داد. تعداد زیادی پيام به دستم رسیده بود و نمیدونستم مال کیه‌. پیام رو باز کردم.
جونی: کیه؟
ته*: سلام یونگی. تهیونگم. گیتارتو تو دفترم جا گذاشتی. فردا بیا ببرش چون ما داریم میریم.
یونگی: تهیونگه. گفته گیتارتو جا گذاشته.
جوابشو دادم.
یونگی: اره متوجه شدم ولی یه مشکلی پیش اومده بود که مجبور شدم زود تر برم‌.
خواستم گوشیو خاموش کنم که پیام دیگه ای اومد.
ته*: باشه مشکلی نیست. از آشنایی باهات خیلی خوشحال شدم مین یونگی. امشب کارت عالی بود.
به جونی که پام رو میخوند نگاه کردم. سری تکون دادو دوباره ماشین رو به حرکت دراورد.
جونی: یونگ.
یونگی: بله اپا‌
جونی: قول بده مواظب خودت باشی. اگه چیزیت بشه....
یونگی: چیزیم نمیشه آپا. لطفا اینقدر نگران نباش.
نفسشو کلافه تر از قبل بیرون داد.
جونی: شامو بیرون بخوریم؟
یونگی: رئیس شمایی اپا.
خنده پاستیلی تحویلش دادم. همون‌طور که لپمو میکشید کلمه (کیوتا) رو گفتو مشغول رانندگی شد.
_________________________________________
خدایا قبل مزخرف مینوشتم حالا مزخرف تر شده چرا دیگه نمیتونم مثل قبل خوب بنویسم؟ این پارتو با اینکه ۳ بار ادیت کردم ولی بازم بده.
این فیک خیلی داره بد نوشته میشه.

حالا اینارو بیخیال. میدونم بد مینوسم ولی یه لطفا در حقم بکنین. من شنبه مسابقه دارم. دعا کنین ببرم.😮‍💨
خیلی استرس دارم. 🙃

don't touch my little boy Where stories live. Discover now