[جین]
قبل از اینکه جونی بیدار شه از اتاق خارج شدمو برداشتن سویچ از خونه خارج شدم. بدون اتلاف وقت پیش دایون رفتم تا اخبار جدید رو بهش بدم. پشت میز نشسته بودمو انتظار اومدنشو میکشیدم. با ورودش با استرس بهش نگاه کردم.
دایون: چی شده؟
دستشو گرفتمو نشوندمش.
جین: هر کاری که خواستی رو انجام دادیم. یونگی به کل از نامجون ناامید شده پس دست از سر زندگی منو پسرم بردار.
با غرورو تمسخر زد زیر خنده و به پشتی صندلیش تکیه داد.
دایون: همین؟ من که اینو نمیخواستم.
جین: خبر اصلی که واست دارم اینکه یونگی خودکشی کرده. بازم دست برنمیداری؟
ابروهاش بالا پریدو بیشتر بهم نزدیک شد.
دایون: باشه. ازادیتو تبریک میگم جناب کیم.
نفسمو راحت بیرون دادم.
جین: امیدوارم دیگه نبینمت.
خنده هیستریکی کردو دوباره دوست به سینه به پشتی صندلیش تکیه داد.
دایون: منم همينطور عشقم.
با زنگ خوردن دوباره گوشیم مجبور شدم سریعا به از اتاق ملاقات خارج شم. یه سمت در خروج میرفتم که با برخورد به کسی به سمتش برگشتم.
جین: چیکار....
با دیدن دکتر پارک شوکه شدم.
جین: شما اینجا چیکار میکنین؟
جیمین: این نباید سوال من باشه جناب کیم؟
سربازی بهمون نزدیک شد.
سرباز: سروان پارک.... جناب سرگرد چان میخوان ببیننتون.
با چیزی که شنیدم سرم سوت کشید. سروان پارک؟ پلیس بود؟ یعنی تموم این مدت زیر نظر بودیم؟
جیمین: بهشون بگو الان میام. از دیدنتون خوشحال شدم آقای کیم.
دستشو رو شونم گذاشتو فشار ارومی داد. از چشماش تاسف میبارید. با دور شدنش ازم دستش به صورتم کشیدم. باید با تهیونگ صحبت میکردم.
سریعا شمارشو گرفتمو جریان رو براش تعریف کردم.....وارد شرکت شدمو مستقیما به سمت اتاقش رفتم.
جین: باید چیکار کنیم؟
ته: اروم باش آپا. تنها کاری که میتونیم بکنیم اینکه نزاریم نامجون وارد این قضایا بشه. اصلا همراه یه جون بفرستشون سفر.
جین: میدونی که به این راحتی بیخیالش نمیشه.
ته: پس خودتم باهاش برو.
جین: تنهات نمیزارم.
ته:میدونی که من یونگیو بیشتر از همه میشناسم پس بسپرش به من.
جین: الان قضیه یونگی هم شده یه مشکل.
نگاه سوالی طورش باعث شد بیشتر توضیح بدم.
جین: دوستش بهم زنگ زد گفت خودکشی کرده. اگه جونی اینو بفهمه......
با قرار گرفتن دستش رو دهنم ساکت شدم.
ته: همین الان با جونی و یه جون از کشور خارج شین. یه مدت برین پاریس. وقتی همه چیز به حالت عادی برگشت بهتون زنگ میزنم.
به سمت میزش رفتو کارت در خونه پاریسش رو سمتم گرفت.
ته: وقتو تلف نکن آپا.
سری تکون دادمو کارتو ازش گرفتم.
[جونگکوک]
برای بار همرام ضربه ای پشت دست جونگ هیون زدم.
کوک: اینقدر اون ناخوناتو نجو.
هیون: نمیتونم.
کوک: دکترش گفت خطر رفع شده اینقدر استرس نداشته باش.
با روشن شدن صفحه گوشیم بهش نگاه کردم. دیدن جیمین باعث شد از جام بلند شم. جواب دادم.
کوک: جیم؟
جیمین: کوک درست فکر میکردیم. همه چیز زیر سر دایونه و متاسفانه تا یه چند روز دیگه آزاد میشه.
کوک:چی؟ چطور ممکنه. قاضی حکم حبسشو صادر کرده چرا آزاد میشه؟
جیمین: سرگرد چان گفت نظام های بالاتر خواستن آزاد بشه.
سرمو بین دستم گرفتم.
کوک: الان میگی چیکار کنیم؟
جیمین: هیچی. با یونگی حرف میزنم تا دوباره به دایون نزدیک بشه. این بار میتونیم به کمکش کلی مدرک بر علیه دایون جمع کنیم.
کوک: مطمئنی بازم اسیب نمیبینه؟
جیمین: نگران نباش سعی میکنم به عنوان دکتر مخصوصش گهگاهی بهش سر بزنم اوضاع رو از نزديک کنترل کنم.
کوک: باشه ولی....
با دیدن تهیونگ به ارومی از جیم خدافظی کردم.
ته: یونگی کجاست؟
هیون: تو تهیونگی؟
ته: بله.
هیون: همه اینا زیر سر توعه.
ته: چطور؟
جلوش قرار گرفتو عصبی گفت:
هیون: تو بهش گفتی هرزه. تو خرابش کردی. اون حالش خوب بود....
مشتای نسبتا محکمشو رو سینه عضلانی ته فرود میاورد. تهیونگ بدون هیچ ریکشنی بهش نگاه میکرد. هیون رو ازش جدا کردمو صورتشو تو دستم گرفتم. اشکاش بی اختیار میریخت. میدونستم چقدر با یونگی صمیمی شده بود و این اتفاق واقعا براش سنگین تموم میشد. رو صندلی نشوندمشو بطری ابو بهش دادم.
کوک: نگران نباش عشق داداش. حالش خوب میشه.
هیون: ولی آخه خیلی خون از دست داده هیونگ.... بدنش غرق خون بود... اون نوشته...
به ته نگاه کردو با داد ادامه داد.
هیون: همش تقصیر توعههه....
گریش شدت گرفت. بغلش کردمو سرشو رو شونم پین کردم. دستمو نوازش وار پشتش میکشیدم.
هیون: توعه عوضی باعث شدی دیگه نخواد زندگی کنه تو باعث شدی حس کنه اپاش ازش متنفره تو باعث شدی خودشو یه آدم کثیف بدونه... میدونی بعد از اینکه فهمید چه کارایی میکرده روزی چهار بار میرفت حموم؟ میدونی اوایل دوستیمون نمیزاشت بهش دست بزنم؟ میدونی خودشو یه هرزه میدونه؟ میفهمی الان معلوم نیست زنده بمونه یا نه... اینارو میفهمی؟
تهیونگ بدون حرف نگامون میکرد. شاید چون باورش نمیشد یه حرف کوچیک این همه بلاها سر یکی بیاره. با باز شدن در اتاق یونگی به سمت دکتر رفتیم.
ته: حالش خوبه؟
دکتر: گفت فقط جونگ هیون رو میخواد ببینه نه کس دیگه ای رو.
هم زمان نگاه منو تهیونگ رو جونگ هیون قفل شد.
[جونگ هیون]
اشکامو پاک کردمو وارد اتاق شدم.
YOU ARE READING
don't touch my little boy
Randomدستمو با شتاب از دست قویش کشیدم بیرون. ؟:دست از سرم بردار.... چرا همه جا دنبالم میای. ؟؟: خودت چی فکر میکنی کیتن؟ به سمتم خم شد جوری که لباش به گوشم بخوره زمزمه کرد. ؟؟:شایدم واسه این باشه که زیادی شیرین بودی..😏 ازش فاصله گرفتم. خواستم فرار کنم که...