part13

200 17 9
                                    

(دوسال بعد)
مثل همیشه با سرو صدای لئو از خواب بیدار شدم. دستمو به پیشونیم کوبیدمو بلند شدم.
یونگی: باشه باشه ساکت شو الان میام.
سرمو بین دستام گرفتم. بعضی وقتا سر صداهای هولی رو بهت ترجیح میدم گربه! از جام بلند شدمو درو براش باز کردم. وارد شدو مثل همیشه از شلوارم آویزون شدو به بالا اومد. از خودم جداش کردم.
یونگی: چی میخوای بچه؟ بازم گشنته؟

تو بغلم گرفتمشو به سمت آشپزخونه رفتم‌

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تو بغلم گرفتمشو به سمت آشپزخونه رفتم‌

تو بغلم گرفتمشو به سمت آشپزخونه رفتم‌

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تیکه کوچیکی استیک براش کنار گذاشتمو بعد از سرخ کردن استیک و پختن تخم مرغی کنارش پشت میز نشستم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


تیکه کوچیکی استیک براش کنار گذاشتمو بعد از سرخ کردن استیک و پختن تخم مرغی کنارش پشت میز نشستم.
با صدای در لئو سریعا به سمتش رفتو شروع به سرو صدا کرد.
جیمین: هیی یونگی؟ خونه ای؟ باز رفتی بیرون لئو رو خونه تنها گذاشتی؟
به سمت در رفتمو بازش کردم.
جیمین: اوو. داشتم میرفتم دیگه. صبحت بخیر.
یونگی: صبح بخیر. صبحونه خوردین؟
جیمین: اره خوردم. مرسی. امروز چطوری؟ بازم درد داشتی؟
یونگی: نه. امروز همه چیز خوب بود‌.
جیمین: خوب برای جلسه امروز آماده ای؟ البته اگه باز بهونه جدیدی نداری‌.
سری تکون دادمو به سمت اتاقم رفتم. نفس عمیقی کشیدمو رو تخت دراز کشیدم.
جیمین: میخوای خودت انجامش بدی؟
سرمو به دو طرف تکون دادم که چیزی رو دفترش نوشت.
جیمین: خوب آماده ای؟
با قرار گرفتم دستار رو کش شلوارم چشمامو رو هم فشار دادم. تموم اون صحنه ها.... لمس شدن بدن توسط کسایی که اصلا نمیشناختمشون....
با حس سردی دستش رو پایین تنم به عقب هولش دادم.
یونگی: نمیتونم.
سرمو بین دستام گرفتم. لبخند رضایت بخشی رو لبش شکل گرفت. بهش نگاه کردم.
جیمین: اینا چیزای عادییه یونگی. باید بهت تبریک بگم. داری به حالت عادی برمیگردی.
گیج نگاش کردم. بالاخره... پس یعنی میتونستم برم پیش اپا؟
یونگی: یعنی میتونم برم پیش اپام؟
جیمین: چرا که نه. فقط اگه حس کردی بازم داری عصبی میشی سریعا داروتو مصرف کن‌.
سری تکون دادم.
جیمین: درضمن. سعی کن بیشتر با بقیه صحبت کنی. طی این مدت خیلی ساکت شدی.
یونگی: باشه.
لبخندی زدو دستشو رو شونم قرار داد.
جیمین: اگه بازم برات مشکلی ایجاد شد فقط کافیه بهم زنگ بزنی‌.
سری تکون دادمو تا دم در بدرقش کردم. درو بستمو همونجا نشستم.
خوب یونگی. حالا همه چیز تموم شده میتونی برگردی پیش آپا. یعنی هنوزم تو زندگیش واسم جا هست؟ آخرین بار اصلا باهاش خوب رفتار نکردم. سرمو بین دستام گرفتم. یعنی میبخشتم؟ به خونه نگاه کردم. یعنی اینقدر عذابش میدادم که واسم یه خونه جداگانه گرفته بود؟ بیخیال افکارم شدمو به سمت اتاقم رفتم. لباس مد نظرمو پیدا کردمو پوشیدمش.

don't touch my little boy Where stories live. Discover now