part16

359 27 17
                                    

[جیمین]
بعد از اینکه مطمئن شدم خوابه از اتاقش بیرون رفتم.
کوک: بهتره؟
جیمین: مثل قبله. هنوزم هذیون میگه. باید با کیم(نامجون) صحبت کنم. اینجوری یونگیو به کل از دست میدیم.
کوک: اروم باش جیم چرا اینقدر عصبی شدی.
کلافه تر از قبل دستمو تو موهام کشیدم.
جیمین: آخه نمیبینیش چیکار میکنه... درست مثل یه بچه دوساله رفتار میکنه.
دستشو پشتم گذاشتو به خودش چسبوندم.
کوک: نفس عمیق بکش جیم. اروم باش لطفا. هنوز اول راهیم عشق من. نباید کم بیاری.
حس گرمی لباش باعث شد مغزم از همه چیز خالی شه. دستامو پشت گردنش قفل کردمو به آرومی بوسمونو ادامه دادم. بالاخره به آرامشی که می‌خواستش رسوندمو ازم جدا شد.
کوک: حالا اروم شدی؟
لبخندی بهش زدم‌.
جیمین: بله عشقم.
دستامو دور کمرش قفل کردمو سرمو رو قفسه سینش گذاشتم. یه دستشو پشتم گذاشتو با دست دیگش مشغول بازی با موهام شد.
کوک: نمیخوای بگی چی اینقدر بهمت ریخته؟
جیمین: اونا هنوز تمومش نکردن. هنوز دارن از دایون دستور میگیرن. هنوزم دارن علیه یونگی عمل میکنن ولی نامجون متوجه این نیست. نامجون داره سعی میکنه اوضاع رو کنترل کنه ولی بیشتر داره خرابش میکنه. وجود یه جونم داره همه چیزو پیچیده تر میکنه. اون بچه از همشون اسیب پذیر تره. نمیدونم واقعا باید چیکار کنم.
کوک: مگه دایون تو زندان نیست.
جیمین: درسته ولی جین هر ماه باهاش ملاقات داره. یه چیزی این وسط درست نیست. اگر دقت کرده باشی همش دارن یونگیو از نامجون دور میکنن. این داره جفتشونو ضعیف میکنه.
همونطور که تو بغلش بودم رو کاناپه لم دادو تو بغلش جام داد.
کوک: به نظرت بهتر نیست اینو به یونگی هم بگیم؟
جیمین: اگه بخوای بهش....
با شنیدن صدای در اتاق از تو بغل کوک در اومدمو صاف نشستم. یونگی در حالی که چشمای خواب‌آلودشو می‌مالید از اتاق اومد بیرون.
یونگی: لئو کجاست؟
جیمین: فکر کنم پیش جونگ هیونه.
کوک: الان میرم ازش بپرسم.
با بلند شدن کوک بهش نگاه کرد.
یونگی: جونگ هیون اینجاست؟
چشمامو روهم فشار دادم. فکر کنم تا فردا صبح باید براش این مسئله رو توضیح بدم. با حس دست کوک بهش نگاه کردم‌.
کوک: تو برو استراحت کن. بقیش با من.
نگاهی به یونگی و بعد به کوک کردم.
جیمین: میرم لئو رو بیارم.
به سمت اتاق جونگ هیون رفتمو به ارومی در زدم. وقتی جوابی نشنیدم به ارومی در رو باز کردم‌.
جیمین: جونگ هیون؟ خوابی؟
صدای میو میو لئو باعث شد کمی بیشتر در رو باز کنم تا متوجه اون بچه گربه شیطون بالا قفسه کتاب خونه بشم. چارپایه کوچیکی رو جلو قفسه گذاشتمو روش قرار گرفتم. باز هم قدم بهش نمی‌رسید. زیر لب غریدم.
جیمین: صد دفعه بهش گفتم قفسه هارو اینقدر بالا نزن.
دستمو رو یه قفسه قفل کردمو خودمو بالاتر کشیدم.
جیمین: بیا دیگه لئو. جونگ هیونو بیدار میکنی.
لئو میو عصبی گفتو مجسمه کوچیک کنارشون به پایین پرت کرد. سریعا دستامو جلوم سپر کردم که دستی مجسمه رو تو هوا گرفت.
کوک: بهت گفتم خودم میرم‌.
بی هوا لئو رو برداشتو مجسمه رو جایگزینش کرد. دستمو گرفتو از اتاق به بیرون رفتیم. به محض بسته شدن در گفت:
کوک: اگه اون مجسمه می‌خورد تو سرت میخواستی چیکار کنی؟
جیمین: حالا که نخورد.
کوک: یه در صد اگه....اهه فاک...
با فرو رفتن دندونای لئو تو دستش ولش کرد. لئو به محض آزاد شدن به سرعت فرار کرد. سریعا دستشو تو دستم گرفتمو با نگرانی نگاش کردم. دو زخم ریز رو انگشت اشارش بوجود اومده بودو قطرات درشت خون روش جمع شدن. دستمالی رو روش قرار دادم.
جیمین: خوبی؟ درد نداری؟
دستمو کنار صورتش گذاشتمو به ارومی نوازش کردم‌. همونطور که به کوک خیره بودم متوجه سنگینی نگاه کسی شدم. به سمت یونگی برگشتم. سریعا از کوک فاصله گرفتمو هول کرده گفتم:
جیمین: اووو.. اینجایی؟
سرشو به دو طرف تکون دادو لئو رو بیشتر به خودش چسبوند.
یونگی: میرم بخوابم.
صداش به قدری ناراحتو گرفته بود که باعث شد از رفتار چند دقیقه پیشم با کوک پشیمون بشم. به در بسته اتاقش خیره شدم‌.
کوک: به نظرت حالا باید بهش بگیم؟
به سمتش برگشتم.
کوک: اگه نگیم بیشتر از این آسیب میبینه.
سرمو پایین انداختم. نمیخوام بیشتر از این عذاب بکشه. واقعا نمیدونم باید چیکار کنم.
[یونگی]
بسته شدن در اتاق برابر با سرازیر شدن اشکام بود. همونجا نشستمو زانوهامو بغل کردم. اون نگاه پر عشقو محبت کوک به جیمین باعث شد بیشتر متوجه نیازم به یه محبت کوچیک بشم. چرا تموم وجودم پر از تنهاییو حسرت شده بود؟ چرا حس میکردم پیش همه یه بار اضافم؟ چقدر دیگه باید بقیه این بار اضافه رو با خودشون حمل میکردن؟ چرا فقط دلم میخواست تهیونگ پیشم باشه. دلم میخواستم نگاه اون به من مثل نگاه کوک به جیمین باشه ولی اون بهم گفت هرزه. منو کثیف خطاب کرد ولی قلب بی لیاقت من هنوزم به امید دیدن دوبارش میکوبه.
به پهنای صورت اشک می‌ریختم. بی توجه به لئو که میو میو کنان پشت سرم راه افتاده بود زیر پتو خزیدمو تو خودم جمع شدم.
اگه اوما اینجا بود مطمئنم نمیذاشت تو تاریکی تنها بمونم. کاش اینجا بودی اوما... یا شایدم کاش پیشم بودی تهیونگ حتی اگه میتونستم بعنوان برده جنسیت کنارت باشم.....
هق هقامو تو پتو خفه میکردمو تو افکارم غرق بودم. شاید بهتر بود همین الان تمومش میکردم؟ شاید باید مثل بقیه از کنار همه چیز رد میشدم. شاید...
پتورو کنار زدمو به سمت حموم رفتم. اشک دیدمو تار کرده بودو این داشت عصبیم میکرد. با پیدا نکردن چیزی فاکی زیر لب گفتمو به سمت در خروجی حموم رفتم که چیزی توجهمو جلب کرد....
[جونگکوک]
با سرو صدای جونگ هیون، جیمین تکون ریزی تو بغلم خورد.

[جونگکوک]با سرو صدای جونگ هیون، جیمین تکون ریزی تو بغلم خورد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جیمین: لعنت بهت جونگ هیون....
داد زدو صاف نشست. از کارش خندم گرفت.
کوک: جدی ترسیدی؟
جیمین: نه خیرم.
دیگه منتظر شنیدن چیزی نموندو وارد سرویس شد. پشت سرش وارد شدم. قبل از اینکه خودش دست بکار شه مشتمو زیر آب گرفتمو رو صورتش ریختم.
جیمین: باز محبتت گل کرده؟
خنده کوتاهی کردمو رو کانتر نشوندمش.
کوک: چه اشکالی داره؟ بعد از این همه مدت سخت کار کردن میخوام به جیم کوچولوم علاقه بورزم.
خنده کوتاهی کردو دستاشو دو طرف صورتم گذاشت.
کوک: نظرت راجب یه مرخصی کوتاه چیه؟
جیمین: میدونی که الان غیر ممکنه بتونیم بریم مرخصی.
کوک: خوب پرسیدنش که ضرر.....
در با شدت باز شدو جونگ هیون با رنگو رویی پریده وارد شد. با تعجب به سمتش رفتم.
کوک: چیشده؟
با لکنت زیادی که بخاطر استرسو وحشت گرفته بود گفت:
جونگ هیون: ی...یو..یونگی...
هم من هم جیمین شوکه به سمت اتاقش دویدیم. ندیدنش تو فضای اتاق باعث شد به سمت حموم برم. با دیدن یونگی غرق خون جیمینو به بیرون هول دادم.
جیمین: چی شده کوک. بهم بگو.
کوک: امبولانس خبر کن جیم زود باش تا دیر نشده.
سری تکون دادو به سرعت به سمت تلفن رفت. کنار یونگی نشستمو دست زخمیشو تو دستم گرفتم. سرد سرد بود. با استرس دستمو رو شاهرگ زخمی گردنش گذاشتم.
کوک: لطفا یونگی. ما بهت نیاز داریم پسر...
به قدری نبضش ضعیف بود که بعید میدونستم تا کمتر از یک ساعت دیگه بتونه زنده بمونه. رگ جفت دستاشو زده بود رو ساعد دستش کلمه "هرزه تو" رو هک کرده بود.
به بسته تیغ خیره شدم. خیلی دوست داشتم بدونم این کیه که حاضر شدی بخاطرش اینجوری خودتو خطاب کنی‌.....

 خیلی دوست داشتم بدونم این کیه که حاضر شدی بخاطرش اینجوری خودتو خطاب کنی‌

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤
شمارو با افکارتون تنها میزارم.😂👋

don't touch my little boy Where stories live. Discover now