part21

198 12 18
                                    

[تهیونگ]
به چهره غرق خواب یونگی خیره شدم‌. هر دو دستاشو قفل دستم کرده بود. به اروم دستشو نوازش کردم‌.
چطور میتونی بعد از اون همه بلایی که سرت اوردم باهام اینجوری رفتار کنی؟ مقصر همه اون اتفاقات من بودم یونگی. من میتونستم جلوی دایونو بگیرم ولی این کارو نکردم.تو به این پاکی پیش کسی مثل من حروم میشه. با صدای در نگاهمو بهش دادم.
جین: بهتری؟ درد نداری؟
سرمو به دو طرف تکون دادم.
جین: من نباید تنهات میزاشتم.
ته: به نظرم بهترین کارو کردین.
با چشمای غمگینش بهم نگاه کرد.
جین: کردین؟ از کی تاحالا با من تو تنهاییامون اینجوری حرف میزدی.
ته: خواب اوما و اپای اصلیمو دیدم. جفتشونو از دست دادم.
اشک تو چشمام جمع شد.
ته: میتونستم پیششون باشم ولی... بخاطر یونگی برگشتم. مقصر تموم این اتفاقات منم میتونستم راجب هیچ کدومشون حرف نزنم ولی من خیلی ضعیف تر از چیزیم که مقابل دایون وایسم.
یونگی: تو ضعیف نیستی.
به سمتش برگشتم. قطرات اشک متعددی رو گونه هام سر می‌خورد.
یونگی: به نظر من تو قوی ترین مردی هستی که تاحالا دیدم. میدونی چیه. دیدن اشک مهم ترین شخص زندگیت خیلی درد داره. مگه نه جین آپا.
جین با دهنی نیمه باز نگاهمون میکرد. با فرو رفتن تو بغل کوچیکش سرمو رو شونش گذاشتم.
ته: ممنونم که میخوای پیشت بمونم.
لبخند کوتاهی زدو بیشتر تو بغلش جام داد.
(یک هفته بعد)
کاملا توانایی ایستادن رو پاهامو بدست آورده بودم ولی هنوز هم گهگاهی بود که نیاز به کمک داشته باشم.
یونگی:میخوای یکم بشینی؟
ته: نه هنوز خسته نشدم.
یونگی: باشه...
به دستامون که توهم قفل شده بود نگاه کردم. دیدن حال خوب یونگی باعث خوب شدن حالم میشد. نکنه واقعا عاشقش شدم. تو این یه هفته یونگی حسابی خودشو تو دل همه جا کرده بود. بعد از ترک اون ماده‌ مخدر دیگه اون آدم سایق نبود. کمتر حرف میزد. کمتر می‌خندید. کمتر شیطونی میکرد. ولی با من کلا یه نفر دیگه بود. کسی که حتی با اپاشم نبود.
یونگی: تهی؟
ته:هوم.
یونگی: به چی فکر میکنی؟
ته:به تو.
یونگی: راجب چیم اونوقت؟
ته: راجب تفاوت یونگیی الان با یونگیی قدیم.
یونگی: به گذشته فکر نکن.
ته: اخه خیلی....
با قرار گرفتن لباش رو لبام شوکه نگاش کردم. دیدن چهره کیوتش با چشمای بسته دلمو بیشتر لرزوند. دستامو دور کمرش حلقه کردمو بیشتر به خودم چسبوندمش.
یونگی: تهی؟
ته: جونم یونگ.
یونگی: به نظرت بازم بهمون سخت میگذره؟
دستامو دو طرف صورتش قفل میکنم.
ته:با تموم توانم ازت محافظت میکنم یونگ. دست هر کس بهت بخوره رو قلم میکنم.
هوبی: حتی مارو؟
یونگی ازم جدا شد.
یونگی: جونگ هیون...
به سرعت تو بغل هم دویدن. با خوشحالی میخندیدن. یونگی چه لبخند زیبایی داشت. لبخندش باعث میشد منم لبخند بزنم.
هوبی: یاا کیم تهیونگ کجا رو نگاه میکنی.
نگاهمو بهش دادم.
ته: چرا همش میخوای مچ گیری کنی؟
هوبی: چون عاشق این کارم.
ته:نباش.
یونگی: تهی. میشه بریم یه چیزی بخوریم؟
ته: بیا...
کارتمو سمتش گرفتم.
ته: هر چی میخواین بگیرین‌.
هیون: تو چی میخوری هوبا؟
هوبی: هر چی برای خودت میگیری واسه منم بگیر.
هیون: باشه عشقمم..
یونگی بدون پرسیدن چیزی ازم دور میشه. مگه میدونه چی میخورم؟
با هوسوک کلی حرف زدیم. از بسته شدن پرونده گفت و واقعا هم خوشحالم که نیاز به دادگاه بازی نداشتم.
هوبی: وقتی بیهوش بودی یونگی نمیزاشت یه لحظه هم تنهای بمونی. حتی وقتی رفته بود اتاق عمل از اپات قول گرفته بود که تنهات نزاره. حتی برای یک صدم ثانیه. به نظرم تنها کسی که این وسط از تمام قواش برای دوباره بیدار کردنت استفاده کرد یونگی بود. درضمن....
اومد در گوشمو خیلی آروم ادامه داد.
هوبی: عاشقتم هست.
چطور میتونی کیم یونگی؟ من اون همه بلایی سرت اوردم ولی تو هنوزم عاشقمی؟ تنها کاری که میتونم در برابر سختی هایی که کشیدی بکنم اینکه با تموم وجودم عاشقت باشم.
یونگی: ما اومدیممم.
به آیس کافیی که برام گرفته بود نگاه کردم. فکر نکنم بتونم تلخی شو تحمل کنم.
یونگی: بیا تهی‌.
با گرفتن کاپوچینویی سمتم بهش لبخند زدم.
یونگی: اینجوری نگام کن. فکر کردی نمیدونم چی میخوری؟
ته: ولی از کجا میدونستی کاپوچینو دوست دارم.
هیون: اپات گفت.
یونگی: یااا.... چرا لوم میدی؟
هیون: چون توهم لوم دادی.
با حرص نفسشو بیرون داد. کشیدمش سمت خودمو رو پام نشوندمش.
ته: هر چیم که باشه واقعا سوپرایزم کردی.
هیون با حسودی نگاه هوسوک کرد‌
هوسوک: این عشق بازیاتون از آخر کار دستم میده.
هیون رو بغلم میکنه و لبشو کوتاه میبوسه.
هوسوک: حسود خان.
هیون درحال غر زدن به هوسوک بود. نگاهمو به یونگی دادم. خیلی کیوتو اروم در حال خوردن آیس کافیش بود. بیشتر به خودم جسبوندمش.
ته: کیوتا...
سرشو رو سینم گذاشت.
یونگی: تهی وقتی مرخص شدی میشه پیش تو زندگی کنم؟
نگاه هوسوک و هیون به سمتمون برگشت. دستمو رو موهاش گذاشتم.
ته: چرا که نه. کیتن.
با ذوق بیشتر بهم چسبیدم محکم تر بغلم کرد.
یونگی: مطمئنم تا صبح نمیتونم بخوابم.
میخندم.
ته: ولی اینجوری که دیگه نمیتونی کمکم کنی.
سریعا حرفشو اصلاح میکنه.
یونگی: باشه باشه. اصلا هر چی تو بگی.
هوسوک و هیون بهمون می‌خندن.
هیون: بگین سیببب...
یونگی حلقه دستشو دور گردنم محکم تر میکنه.
تهگی: سیبب..

تهگی: سیبب

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پایان

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


پایان.....

_________________________________________
سلام به همه.
متاسفانه یه سری اتفاقات افتاده بود که باعث شد تصمیم بگیرم این فیک رو سریع تر تموم کنم.
از این به بعد بوک هارو کامل مینویسم و وقتی تموم شد اپلودشون میکنم. پس امکان داره تا یه مدت طولانی آپدیت نداشته باشیم. راجب انپابلیش شدن فیک my lovely boxer  هم متاسفم. هر چی با خودم کلنجار رفتم نتونستم باهاش ارتباط بگیرم. تموم تلاشمو میکنم تا بایه فیک دیگه نبود اونو جبران کنم. واقعا سخته چون باید غید اون همه استقبال و طرفداریه گرمتونو بزنم و تموم تلاشمو میکنم تا با یه فیک دیگه باهمون کاپل توجهتونو دوباره جلب کنم. پس....
یکم خدافظیه کوتاه میکنم و امیدوارم بتونم به حرفام عمل کنم.
سالنو تونم پیشاپیش مبارک. امیدوارم به هر چی میخواین برسید و بهترین هارو دریافت کنین.
مواظب خودتون باشین و.... خدافظی🥲👋

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 15 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

don't touch my little boy Where stories live. Discover now