part3

415 32 17
                                    

[تهیونگ]
به اصرار آپا برای هک و ردیابی گوشی یونگی پیش یکی از هکرای معروف کره رفتیم. خیلی ماهرانه کارشو انجام می‌داد. به صفحه مانیتور نگاه کردم.
جین: تموم نشد؟
هوسوک:یکم دیگه اره.
با زدن اینتر تمام کدها اجرا شدن. هوسوک با دقت به صفحه مانیتور نگاه میکردو کد هارو میخوند‌.
هوسوک: خوب اینم از این.
دکمه ای رو زد که لوکیشن یونگی رو مپس نشون داده شد.
جین: من اینو میخوام.
هوسوک: بله فقط میدونین که....
جین: هر چی بخوای بهت میدم.
ته: دیگه چی تو گوشیش داره.
هوسوک: وقتی اینجوری دستور میدین. هزینه هاتون یکم میره بالا ها‌.
آپا کلافه دسته چکشو در اوردو چیزی روش نوشت. چکو جدا کردو سمتش گرفت.
جین: بیا کارتو انجام بده.
هوسوک: آفرین این شد یه چیزی.
چکو گرفتو گوشیی رو از تو کشوش در اوردو به سیستمش وصلش کرد.
هوسوک: این گوشی وصله به گوشیش. میتونین کاملا کنترلش کنین. هر وقت هم لوکیشنشو خواستین برین تو مپس لوکیشن اونو میبینین.
جین: خوبه.
بعد چند ساعت منتظر موندم بالاخره کارش تموم شد.
هوسوک: خوب بفرما.... هیی... این شوگا نیست؟
به عکس یونگی که والپیپر گوشی بود نگاه کردم.
ته: شوگا؟
هوسوک: اره این پسر بچه خیلی معروفه. از ۱۰ سالگی پیانو میزده. یه بار با اپاش یه اجرا داشتن خیلی کارشون درسته.
ته: خوب دیگه چی ازش میدونی.
هوسوک:ببینم. اگه میخواین بلایی سرش بیارین زنگ بزنم پلیس.
جین: زنگ بزن. پای خودتم گیره.
گوشیو از دستش کشیدو به سمت در رفت. همونطور که به رفتن آپا نگاه میکردم گفتم:
ته: خوب از دیدنت خوشحال شدم.
هوسوک: اگه بازم کاری داشتی حتما بیاین.
به سمتش برگشتمو بهش دست دادم.
ته: باشه. خدافظ.
دیگه منتظر نموندمو به سمت آپا دویدم.
جین: میریم اینجا.
به صفحه گوشی نگاه کردم. رستوران کوان سوک سو. کلافه دستمو تو موهام کشیدم.
ته: میخواین برین اونجا؟ مگه نگفتین ...
جین: باید باهاش حرف بزنم. امشب یونگیو یه جوری ازش دور کن.
سوار ماشین شدیم. به سمت رستوران حرکت کردم. آپا تموم مسیرو داشت درباره پلن هاش حرف میزد. به رستوران نزدیک میشدم که دوباره به حرف اومد:
جین: تا وقتی نگفتم یونگی رو نمیاری پیشش.
ته: میخوای با نامجون چیکار کنی؟
جین: اونش دیگه به تو ربط نداره.
ته: خوب من با یونگی چیکار کنم؟
نگاهشو بهم داد.
جین: تو مگه مثل من نیستی.
ته: اره ولی ....
جین: اون قرار نیست دوست پسرت باشه. اون یه اسباب بازیه ته. هر کار خواستی باهاش بکن.
ته: مطمئنم تهش پشیمون میشم ولی باشه.
جلو رستوران پارک کردم. همراه آپا به داخل میرفتیم.
(یونگی)
آخرین تیکه استیک رو تو دهنم گذاشتمو به آپا نگاه کردم.
جونی: سیر شدی؟ دیگه چیزی نمیخوای؟
از حرکتش خندم گرفت.
یونگی: آپا اخرین بار وقتی ۱۰ سالم بود اینجوری رفتار کردی.
خندم شدت گرفت. با نشستن دو نفر پشت میزمون با جدیت به سمتشون برگشتم. چی؟
جین: پس درست فکر میکردم.
جونی با دهنی نیمه باز نگاش میکرد. نگاهم بین جینو جونی میچرخید. با قرار گرفتن دستش رو گونه جونی با حرص مشتمو رو میز کوبیدم.
یونگی: به آپام دست نزن.
جونی: بشین سرجات یونگی.
به آپا نگاه کردم. جوری به جین نگاه میکرد که انگار اوما جلوشه. اخمامو بیشتر تو هم کشیدم. خواستم بلند شم که با فشار دست تهیونگ رو رونم رو صندلی پین شدم.
دستشو پس زدمو بلند شدم بلافاصله بعد از باز شدن لبام برای حرف زدن دستم توسط تهیونگ به سمت در خروجی کشیده شد. با عصبانیت به سمتش برگشتم.
یونگی: یاا دستمو ول کن...
سعی کردم دستمو از دستش بکشم بیرون ولی زورش خیلی بیشتر بود. هیچ یک از تلاشهام برای متوقف کردنش جوابگو نبود. به آپا که سعی داشت جین رو کنار بزنه خیره شدم.
یونگی: نه.. اپارو اذیت نکن.... هر کار بگی میکنم ولی دست از سر آپا بردار....
تموم دادای پر درد آپا تو مغزم اکو میشد. دست تهیونگو گرفته بودمو برای پیش جونی موندن تقلا میکردم. توجه تمام ادمای تو رستوران رو ما بود. تهیونگ در رو باز کردو به خارج رستوران هولم داد. بخاطر هول یهوییش رو زمین افتادم. سوزش شدید کف دستم و زانوهام نشونه زخمی شدنش بود. با کشیده شدن موهام بلند شدم.
ته: بزار یه چند روزی اپاهامون باهم خوش باشن. نظرت چیه منو تو هم یکم خوش بگذرونیم جناب کیم.
با اخم نگاش کردم.
یونگی: من نباید اپامو با اون عوضی تنها بزارم.
با قفل شدن چونم تو دستش با صورتی جمع شده از درد نگاهش کردم.
ته: الان چه کوفتی زر زدی؟
نگاهش ترسناک تر از اونی بود که فکر میکردم. با داد دوباره دستامو رو گوشام گذاشتم.
ته: چرا حالا لال مونی گرفتی؟
فشار دستش رو چونم بیشتر شده بود. دستمو روش گذاشتم.
یونگی: اخخ.. درد میگیره. دستتو بردار.
ته: رام کردنت اصلا کار آسونی نیست.
موهامو تو مشتش گرفتو به سمت ماشینش کشیدم. دستامو رو دستش گذاشتم.
یونگی: اخخ موهام... هیی... دارن کنده میشنن... ایی..
به سمت ماشین هولم دادو درو بست. بلافاصله سوار شدو به سمتم خم شد.
ته: بهتره بیشتر از این عصبیم کنی کیتن.
کمربندمو بستو ماشینو روشن کرد.
یونگی: اپام...
ته: ساکت شو.
گوشیمو خیلی نا محسوس از تو جیبم دراوردمو به آپا پیام دادم.
یونگی: آپا. خوبی؟
قبل از اینکه ارسال رو بزنم ماشین با سرعت وحشتناکی به سمتی پیچید. گوشی از دستم به کف ماشین افتادو همزمان با من تهیونگ هم خم شدو برش داشت‌.
یونگی: بدش من... تو حق نداری..
با پرت شدن گوشیم به بیرون از پنجره با عصبانیت دادی کشیدم.
یونگی: یااا چیکار میکنی‌...
ته: صدات خیلی آزاردهندست گربه کوچولو.
با عصبانیت دستامو مشت کردم. آپا حالت خوبه؟ نمیتونستم افکار منفی رو از مغزم بیرون کنم. برای جلوگیری از ریختن اشکام چشمامو روهم فشار دادم. نباید خودمو ضعیف نشون میدادم.
[نامجون]
یقه جینو تو مشتم گرفتم.
جونی: یونگیو کجا میبره. چرا دست از سر منو زندگیم بر نمیداری؟
جین: فکر کنم قبلا بهت جواب دادم.
[فلش بک]
با برخورد ضربه محکمی به پشت سرم سستی رو پاهام سایه انداخت. دستمو محکم تر دور کمر لونا پیچیدم.
لونا: عزیزم خوب‌...
با دیدن خون رو یقه لباسم شوکه شده دست یونگیو ول کرد.
جونی: یونگی بیا اینجا.
یونگی با دیدن مردایی که کتو شلوار مشکی پوشیده بودن سریعا به سمتم اومد. پاهام دیگه تحمل وزنمو نداشت. رو دو زانو نشستم. یونگی محکم گرفته بودتمو با همون صدای بچگونش از اون افراد میخواست که بهمون نزدیک نشن.
لونا: یونگ بیا اینجا.
لونا و یونگی رو تو بغلم کشیدم.
جونی: چی از جونمون میخوای؟
جین: من تورو میخوام جونی.....
[پایان فلش بک]
چشمامو روهم فشار دادم.
جونی: چرا نمیفهمی میگم من گی نیستم.
جین: چرا فکر میکنی نیستی؟ فکر کردی من بودم؟ من به تو علاقه داشتم ولی ازدواج کردم. حتی زودتر از تو. من فکر کردم با دل بستن به یه نفر دیگه میتونم بیخیالت بشم ولی دیدم نه. بیشتر حسرتت به دلم موند.
با ناامیدی رو صندلی فرود اومدم.
جونی: میخوای با یونگی چیکار کنی؟
جین: اگه تو اذیتم نکنی میتونیم چهارتایی باهم زندگی کنیم.
جونی: یونگی ازت متنفره.
جین: اون احمقه. تو که نباید مثل اون احمق باشی‌.
موهامو تو مشتم گرفتم.
جونی: جین من نمیتونستم لونارو فراموش کنم...
بغض غلیظ رو گلوم سنگینی میکرد.
جین: میدونم ولی اون برای نجات جون پسرش مرد.
یقشو تو مشتم گرفتم.
جونی: اون بخاطر خودخواهی تو مرد... تو اونو کشتی... تو بهش شلیک کردی‌.... تو بودی...
با تموم توانم داد میزدم. بی توجه به جمعیتی که دورمون جمع شده بودو سعی داشتن از جین جدا کنن سرش داد میزدم.
جونی: آدرس یونگیو بهم بده حق نداری بیشتر از این بهش اسیب بزنی.
پوزخندش تموم امیدمو ازم گرفت.
جین: بشین تا پسرت برگرده.
دنیا دور سرم میچرخید. نباید میزاشتم یونگی اسیب ببینه. همش تقصیر منه. با حس خیسی تو بینیم دستی بهش کشیدم ولی قبل از اینکه بتونم خون روی دستمو تشخیص بدم چشمامو سیاهی رفتو تعادلم از دست دادم. امیدوارم بلایی سرت نیاد یونگ...



🙂امیدوارم بتونم مثل قبلم بنویسم. اصلا نمیتونم رو نوشتن تمرکز کنم ببخشید 🙏😣


مود تهیونگو یونگی اگه قرار بود نظارگر دعوا جینو نامجون باشن👇👇

مود تهیونگو یونگی اگه قرار بود نظارگر دعوا جینو نامجون باشن👇👇

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
don't touch my little boy Where stories live. Discover now