✏ pt . 34

351 48 32
                                    

_ منو ببوس تا همه چی یادم بره.

تهیونگ جدی بود. از حالت شوخ همیشگیش اثری نبود . این رو میتونست از چشم های سرد و لحنش متوجه بشه .
چند ثانیه صبر کرد . آروم روی نوک پاهاش بلند شد و لب هاش رو به لب های گرم پسر بزرگتر چسبوند و مکثی کرد . سرشو کمی کج کرد و لبهاشو از هم فاصله داد. مک کوچکی از لب پایین رئیسش زد و تهیونگ با همین حرکت بود که به زمین و زمان لعنت فرستاد. واقعا پارک جیمین با لب های جادوییش آرومش کرده بود و حالا تازه داشت یادش میوفتاد که فقط بخاطر یه سوال احمقانه عصبانی شده بود و سر موزردش داد زده بود.
+ ببخشید نباید سرت داد میزدم .

پسر کوچکتر آروم سرشو به دو طرف تکون داد.
_ اشکالی نداره منم نباید میپرسیدم.

تهیونگ دوباره خم شد و شروع به بوسیدنش کرد . کمر پسر مقابلشو با حرص گرفت . یک دستشو روی گونش گذاشت  و به طرف دیوار چوبی مقابل هدایتش کرد. لب هاش رو با حرص میبوسید و مک میزد و پسر کوچکتر واقعا توان همکاری باهاش رو نداشت .کمی بیشتر خودشو به بدن موزرد مقابلش فشرد و زبونشو روی لبهاش کشید . پسر کوچکتر سریع لبهاشو باز کرد و اجازه ورود زبون سرکش رئیسش به داخل دهانشو داد. جیمین حس میکرد روی ابر های پنبه ای ، نرم اما به شدت گرم قدم میزد . قلبش مدام یه تپش جا مینداخت و هیجان کل وجودشو مثل یه آتیش گرم میسوزوند. با حس کشیده شدن زبون رئیسش روی زبون خودش بدنش لرز کوچکی رفت . واقعا پاهاش توان نگاه داشتنشو نداشتن.دست هاشو سفت تر دور گردن پسر مقابلش گره زد . تهیونگ اما بی‌توجه به حال آشفته پسر کوچکتر به بوسشون ادامه داد. داشت از شدت خواستن اون پسر دیوونه میشد و واقعا بوسه خیس و گرمشون حالشو خراب‌تر میکرد . اما نمیتونست عقب بکشه . جوری که لب های درشت جیمین بین لب هاش سر میخورد و طعم فراموش نشدنی ای رو به لبهاش تقدیم میکرد .یک دقیقه دیگه به بوسیدن و مک زدن لب هاش ادامه داد و در آخر با ناله ریزی که از پسر کوچکتر شنید ، هشدار های خطر توی ذهنش به صدا در اومد . واقعا میخواست گریه کنه .نمیدونست تاوان کدوم یک از گناهاشو میداد اما شکنجش تموم نمیشد . ناخواسته لب هاشونو جدا کرد . پسر مقابلش نفس نفس میزد و وضعیت خودش هم چندان تعریفی نداشت . چند بوسه سطحی دیگه به لبهای مرطوب و نرم مقابلش زد و وقتی بالاخره تصمیم گرفت که سرشو عقب ببره ، این جیمین بود که سرشو برای قطع نشدن بوسشون جلو تر آورد. نمیدونست که اصلا توان پس زدنشو داره یا نه اما مطمئن بود که اگه همین الان تموم نکنه ، قسمت های پایینی بدنش قرار بود یه آبروریزیه حسابی براش درست کنه پس کاملا مجبوری دوباره سرشو عقب برد و فقط به لبهای متورم و قرمز جلوش خیره شد.
+ جیمین بهتره ... بهتره دیگه ادامه ندیم .فک نکنم دیگه بتونم خودمو کنترل کنم  .

پسر کوچکتر شوکه از چیزی که شنیده بود سرخ شد . خودش هم وضع بهتری نداشت . از بوسشون لذت برده بود و به هیچ عنوان نمیخواست متوقف بشن . میدونست تهیونگ مدام بخاطر اون خودشو عقب میکشید . میدونست همه چیز بخاطر خودش بود ، اما اون زیاد به این قضیه فکر کرده بود و حالا که واقعا به اینجا رسیده بودن مشکلی باهاش نداشت چون شخص مقابلش تهیونگ بود و اون فقط با تهیونگ مشکل نداشت . پس میتونستن تا آخرش برن و اون میتونست تمام وجودشو تقدیم پسر مقابلش کنه .
_ اما من میخوام...ادامه بدیم.

Dark Flare | VminWhere stories live. Discover now