✏ pt . 39

246 45 38
                                    

+ بعدا باهم میریم همه جارو بهت نشون میدم ولی فعلا یه کار دیگه داریم .
🔞
با شیطنت گفت و لب های همیشه آماده به بوسشو روی لب های نرم دوست‌پسر خجالتی و قرمزش گذاشت .
پسر کوچکتر هم به تبعیت از رئیسش ، فقط چشم هاشو بست . دست هاشو دور گردن پسر بزرگتر حلقه کرد و خودشو بهش سپرد . کنار تهیونگ احساس امنیت میکرد ، احساس آرامش میکرد . اون پسر توی این مدت کوتاه تونسته بود اعتمادشو کامل به دست بیاره و این واقعا براش عجیب بود . جیمین سخت اعتماد میکرد اما حالا اینجا بود ، روی تخت خونه ی جدیدی که رئیسش فقط بخاطر اون گرفته بود ، دراز کشیده و مشغول بوسیدنش بود . انگار که تا دیروز هیچ ترس و نگرانی ای نداشته . کنار تهیونگ به همچین آدمی تبدیل میشد ، تمامی مشکلاتش به نظرش هیچ و پوچ بودن و الان فقط رئیسش که با آرامش و بی‌وقفه میبوسیدش اهمیت داشت .
لب هاشون آروم روی هم سر میخوردن و صدای بوسه ی خیس و نفس های کوتاهی که مابینش کشیده میشد ، تنها صدای اتاق ساکت بود و جیمین همین حالا هم فقط با همین بوسه داشت تحریک میشد و همش تقصیر پسر بزرگتر بود . توی این مدت و طی رابطه های قبلیشون ، انقدر به جیمین حس های خوبی دست داده و لذت برده بود که حالا خودشم مشتاق این رابطه ، بعد از دوریشون بود . با حس زبون رئیسش که روی لب هاش کشیده میشد دهنشو باز کرد و اجازه ی ورودشو داد . حالا علاوه بر لب هاشون ، زبان های داغشون هم روی هم کشیده میشد و با هربار تکرار این کار ، لذت غیر قابل وصفی تمام بدنشو دربرمیگرفت و پسر کوچکتر رو وادار به ناله های کوتاهی میکرد . اون داشت از لحظه به لحظه ی این بوسه لذت میبرد اما چند دقیقه بعد ، رئیسش هنوزم به قدری آروم و با حوصله به بوسیدنش ادامه میداد که گویی قصد دیگه ای جز بوسیدنش نداره و همین هم صبرشو لبریز کرد . اون پسر چرا فقط جلوتر نمیرفت ؟ دستشو روی سینه رئیسش گذاشت و کمی به عقب هلش داد که باعث شد لب هاشون با صدا از هم جدا بشه . به رئیسش که ناراضی از شکستن بوسشون به نظر میرسید نگاه کرد و با یک حرکت جاشونو عوض کرد و روی شکم رئیسش نشست . نمیدونست این حجم از شجاعت از کجا درش شکل گرفته بود ولی واقعا دیگه نمیتونست بیشتر از این صبر کنه . هنوزم انجام این کار ها براش خجالت آور بود ، اما الان مغزش کاملا با دستورات پایین تنه ی تحریک شدش حرکت میکرد و جیمین ، کنترلی روی کارهاش نداشت . با چشم های خمار و لب های درشت و براقش نگاه کوتاهی به رئیسش انداخت . عضوبرجسته رئیسشو زیرش حس میکرد و ظاهرا اونم توی وضغیت بهتری نبود . دست هاشو به پایین هودیش رسوند و سریع درش آورد و گوشه ای پرت کرد . تمام بدنش داغِ داغ بود و عضوش برای رهایی از اون شلوار تنگ  ، بهش التماس میکرد . نامحسوس باسنشو کمی عقب تر برد و دقیقا روی عضو رئیسش گذاشت که با این کارش ، صدای بم رئیسش رو شنید .
پسر بزرگتر سریع نیم خیز شد و از باسنش گرفت و جلو تر کشیدش . این ساید جدیدی که از موزردش میدید  خیلی سکسی و زیبا بود .
+ مستی ؟

پوزخندی به قیافه ی سرخش زد و پرسید و وقتی پسر کوچکتر سرشو به نشانه ی نه تکون داد ، خندید .
+  پس ظاهرا جناب پارک واقعا دلش برام تنگ شده .

Dark Flare | VminWhere stories live. Discover now