✏ pt . 32

2.8K 339 251
                                    


کمی روی میز خم شد و بعد از تنظیم کردن چوب بلند بین دستاش ، ضربه ی نسبتا محکی به توپ کناره ی میز زد . توپ سفید با سرعت به یکی از توپ های گوشه برخورد کرد که نتیجش وارد شدن دو توپ رنگی داخل سوراخ های کناره ی میز بود .

به پسر مو خرمایی که گوشه ی میز ایستاده و به چوبش تکیه زده بود نگاهی انداخت و بعد از نیشخند محوی که رو بهش زد گچ رو برداشت و نوک چوبش رو توش قرار داد و چند باری چرخش داد . دوباره روی میز خم شد و اماده ی ضربه ی بعدی شد . با وارد شدن توپ بعدی به سوراخ ، جونگکوک پوفی کرد .

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و لبخند کجکی ای روی لب هاش نشست .

+ به جای بیکار وایسادن اونجا دوتا نوشیدنی بریز بیار . میبینی که به این زودیا قرار نیست نوبتت بشه.

چوبشو به میز تکیه داد و به طرف میز گرد شیشه ای گوشه اتاق وی آی پی رفت و از بین شیشه های مشروبی که روی میز بود یکی رو انتخاب و داخل دو لیوان ریخت .

لیوان تهیونگ رو گوشه ی میز گذاشت و لیوان خودش رو کمی بالا برد و بعد هم کمی ازش خورد . با مایع تلخی که وارد دهانش شد چشم هاشو باریک کرد و هیسی کرد .

به دوستش که کاملا غرق توی بازی و برد شده بود خیره شد .

اما کوک فقط برای بازی به اونجا نرفته بود . شاید یکی از دلایلش دیدن دوستش بود اما مطمئنا دلیل اصلیش این نبود .

هرچند هنوز هم تصمیم نگرفته بود و میخواست اخرین شانسش برای بودن کنار دوستش رو از دست نده ، چون هنوز هم امیدوار بود که تهیونگ راجع به این احساسات مسخره ای که ازشون حرف میزد جدی نباشه . هنوز هم میخواست امیدوار باشه که قرار نیست به دوستش پشت کنه .

جونگکوک مطمئنا دوستای زیادی داشت اما هیچکدوم براش مثل تهیونگ نبودن . کوک تنها دوست واقعی تهیونگ بود و البته که میدونست کاری که میخواست با دوستش بکنه چقدر وحشتناک و عملا خیانت بهش محسوب میشد . اما کوک خیلی وقت بود که خانوادشو ترجیح داده بود و از این بابت هم کاملا شرمنده ی دوست عزیزش بود . کاش فقط همه ی اینا اتفاق نمیوفتاد . عمیقا برای احساسات دوستش که در این حد باعث خوشحالی و تغییرش شده بودن متاسف بود . کاش فقط همه چیز فرق میکرد .

به هر حال بعد امروز دیگه فرصت تاسف نداشت فقط میخواست دوباره بشنوه و مطمئن تر بشه .

سرشو کمی پایین انداخت و چرخی به لیوان توی دستش داد.

× تهیونگ ... یعنی تو الان واقعا جیمینو دوس داری ؟ مطمئنی مثل بقیه یه چیز زودگذر نیست ؟

تهیونگ متعجب از سوال یهویی و قیافه ی بی حسش سرشو بلند کرد و در حالی که به طرف دیگه ی میز حرکت میکرد گفت :

+ از صبح اینجا دارم واست قصه میگم ؟ اصلا حرفامو گوش کردی ؟

کوک خنده ی ساختگی کرد .

Dark Flare | VminWhere stories live. Discover now