✏ pt . 24

2.2K 330 105
                                    

لبخند مظطربی زد و وارد اداره شد . اطراف تقریبا شلوغ و پر سروصدا بود و صدای زنگ زدن تلفن ها ، هر چند دقیقه یکبار بلند میشد . هنوز هم از دلیل رفتنش مطمئن نبود و نمیدونست که این حماقت خودشو چطوری توجیح کنه . به هر حال الان دلایلش چنان مهم هم نبودن چون که جین الان دقیقا اونجا ، وسط اداره ی پلیس ، جایی که شاید در طول عمرش چند باری رفته بود ، ایستاده بود . به طرف نزدیک ترین میز رفت و منتظر به افسر پلیس جوان رو به روش خیره شد . بعد از دقیقه ای ، افسر جوان تلفن رو سر جاش گذاشت . نگاه کوتاهی به جین انداخته و دوباره مشغول بررسی پرونده روی میزش شد .
× چه کاری از دستم بر میاد؟

جین تکون معذبی خورد و لبخند معذبی کرد .
+ با افسر پلیس کیم نامجون کار داشتم .

پسر جوان سرشو بلند کرد و بعد از نگاه گنگی به سر تا پای جین ، با سر به انتهای سالن شلوغ اشاره کرد .
× اونجاست .

جین برگشت و به محلی که پسر مقابلش اشاره کرده بود نگاه کوتاهی انداخت و برگشت . لبخندی زد و بعد از تعطیم و تشکر کوتاهی به طرف میز انتهای سالن ، جایی که افسر مورد نظرش نشسته بود حرکت کرد .
لبخند محو ناخوداگاهی روی لب هاش شکل گرفته بود . پسر جوان مقابلش ، با موهای حالت داده شده به سمت بالا و عینک های مربعی شکل و اخم محوی که بین دو ابروش شکل گرفته بود ، فوق العاده جذاب به نظر میرسید و جین رو برای اومدنش به اینجا هیجان زده تر میکرد .
گلوشو صاف کرد و لبخند کمرنگی رو به پسر متمرکز مقابلش گفت :
+ نامجون شی ؟

افسر پلیس بالاخره دل از نگاه کردن به پرونده روی میزش کند و نگاهشو بالا داد . با دیدن قیافه آشنای رو به روش ، متعجب ابرو هاشو بالا داد و با کمی مکث از جاش بلند شد.
_ اوه ، سوکجین شی ...

جین فقط سرشو کمی به نشانه ی احترام خم کرد .
_ بفرمایید ، لطفا بشینید ... مشکلی پیش اومده ؟

پسر کوچکتر نشست و سرشو به نشانه ی منفی تکون داد .
+ نه ، فقط میخواستم باهاتون حرف بزنم ، امیدوارم مزاحم کارتون نشده باشم .
_ البته که مزاحم نیستین ، کنجکاو شدم که بدونم چی شما رو تا اینجا کشونده .

پوزخندی توی دلش به سوال افسر جوان زد . " معلومه که تو منو تا اینجا کشوندی احمق " ! اما البته که این رو به زبون نیاورد .
البته نباید در حق خودش بی انصافی میکرد ، یه قسمت کوچکی از دلیل اونجا رفتنش ، بخاطر جیمین هم بود . لبخند کمرنگی زد و گفت :
+ خب راستش بخاطر جیمین اومدم اینجا .

نامجون با شنیدنش ، تکون کوچکی روی صندلیش خورد و لبخند ساختگی زد .
_ سوکجین شی ، من تا نیم ساعت دیگه کارم تموم میشه . بهتره بیرون از اینجا حرفامونو بزنیم .
+ اوه حتما ، هر جور شما راحتین .

درواقع ، جین از دونسنگش شنیده بود که نامجون به طور مخفیانه روی پرونده پدر و مادر جیمین کار میکنه ولی خب متاسفانه همین الان یادش افتاده بود و به همین خاطر هم شدیدا شرمنده شده بود .
.
.
.
نیم ساعت بعد ، هردو از اداره خارج شده و توی محوطه باز پارکینگ ایستاده بودن .
_ ببخشید منتظرتون گذاشتم .
+ مشکلی نیست .
_بهتره بریم یه جای ارومی بشینیم تا راحت تر صحبت کنیم . با ماشین اومدین ؟؟

Dark Flare | VminWhere stories live. Discover now