وقتی چشم هاشو باز کرد هوا هنوز تاریک بود . نگاهی به کنارش انداخت و وقتی پسر بزرگتر رو روی تخت ندید ، فقط سرشو چرخوند . نور مهتابی که روی دریا افتاده بود ، روشنایی کمجونی به اتاق میداد . رئیسش با بالاتنه برهنه درحالی که فقط شلوارش تنش بود ، روبه روی پنجره قدی ایستاده بود . پشتش به طرفش بود و جیمین نمیتونست چهرشو ببینه اما با دودی که بلند میشد ، فهمید که رئیسش داشت سیگار میکشید. جیمین خیلی وقت بود که سیگار کشیدنشو ندیده بود . لب هاش بیشتر وقت ها طعم سیگار میداد اما وقتی کنار پسر موزرد بود نمیخواست سیگار بکشه . دوست داشت بوی جیمین رو خالصانه حس کنه .
چند دقیقه به سکوت گذشت . جیمین نمیخواست افکار و آرامش رئیسشو بهم بزنه . دوست داشت رئیسش هم باهاش حرف بزنه و از گذشته ، ناراحتی هاش و مشکلاتش بهش بگه . امروز تمام تلاشش رو کرده بود تا شاید بتونه دیوارهای نامرعی رئیسش رو بشکنه اما همچنان ناموفق بود و پسر کوچکتر واقعا نمیدونست که چیکار باید بکنه . تهیونگ همیشه احساساتشو راحتتر از خودش به زبون میاورد اما هیچوقت از چیز هایی که عصبانی یا ناراحتش میکردن حرفی باهاش نمیزد و وقتی جیمین چیزی ازش میپرسید همیشه یه راه فراری داشت تا از گفتنش تفره بره . امشب برای پسر کوچکتر واقعا خاص بود . اون از تک تک لمس های رئیسش لذت برده بود . دیده بود که چطور پسر بزرگتر تمام تلاشش رو کرده بود تا کمتر درد بکشه . اون با جیمین مثل یه الماس باارزش رفتار میکردو جیمین عاشق تمام این توجه های پسر بزرگتر بود. سعی کرد تکون کوچکی بخوره . با دردی که توی پایین تنش پیچید سریع از کارش پشیمون شد.
_ ته...تهیونگ سریع چرخید سمتش . قدم تند کرد و سیگار توی دستشو روی جاسیگاری گوشه میز گذاشت و به طرفش اومد. قلبش با اینشکلی صدا شدنش توسط موزردش به تپش میوفتاد و تهیونگ آرزو میکرد جیمین همیشه اسمشو اینطوری صدا بکنه.
+ چرا بیدار شدی؟ درد داری ؟درحالی که کنارش مینشست با نوازش موهاش گفت .
پسر کوچکتر سرشو به دو طرف تکون داد . حس چسبناکی که بدنش داشت اذیتش میکرد.
_ یکم درد دارم . میخوام برم حموم...آروم اعلام کرد و خواست بلند بشه که رئیسش مانعش شد .
+ صبر کن یکم ، حرکت نکن الان برمیگردم.با ملایمت گفت و قبل رفتن پیشونیه موزردشو کوتاه بوسید. با ورق قرص و لیوان توی دستش به اتاق برگشت و کنار پاتختی گذاشت. آروم از کمر و بازوهاش گرفت تا پسر کوچکتر به تاج تخت تکیه بده که با این حرکتش صورت جیمین درهم شد و آخ کوچکی گفت . ظاهرا دردش بیشتر از " یکم " بود .
+ این مسکن رو بخور تا برم حمومو آماده کنم . آب گرم بهت کمک میکنه .
پسر کوچکتر باشه ای گفت و قرص رو خورد . چند دقیقه بعد تهیونگ از حمام خارج شد و به طرفش اومد. خم شد طرفش و دستهاشو زیر زانوهاش برد. جیمین خجالت زده ملافه رو بیشتر رو خودش کشید و خودشو جمع کرد.
_ خودم میتونم برم...
YOU ARE READING
Dark Flare | Vmin
Romance▅▅▅▅▅▅▅▅▅▅▅▅▅▅▅▅ جیمین پسری که تو زندگیش همه چیزشو از دست داده و با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کرده ، خیلی یهویی بهش پیشنهاد میشه که خدمتکار شخصیه پسر پولدار بشه و زندگی تهیونگ با ورود پسر مو زردی به عمارتش از این رو به اون رو میشه ... حالا سرنوش...