✏ pt . 20

2K 399 73
                                    

چند هفته از سفر غیر منتظره و هیجان انگیزشون گذشته بود و فقط جیمین بود که توی این مدت متوجه تغییرات رئیسش شده بود . تهیونگی که با بقیه برخوردی جز خشم نداشت ، وقتی به جیمین میرسید ، لبخند های کمرنگ و عصبانیت فروکش شدشو به قیافه ی متعجب پسر مقابلش تقدیم میکرد.
البته پسر کوچکتر کم کم داشت به این وضعیت عادت میکرد و صد البته ، با تمام وجودش راضی بود و با تشکر از کار های اخیر رئیسش ، دیگه احساس بدی بهش دست نمیداد ؛ هرچند که هنوز هم دلیل این تغییرات براش مبهم بود ، اما ‌اهمیت چندانی هم براش نداشت چرا که رئیس مهربونشو به رئیس عوضیه قبلیش ترجیح میداد و واقعا نمیخواست به دلیل پشتش فکر کنه و با چیزایی که نمیخواد روبه‌رو بشه.
با متوقف شدن ناگهانی رئیسش جلوی در اتاق ، اون هم به تبعیت ازش ایستاد که پسر بزرگتر به طرفش برگشت .
+ میتونی تا وقت شام بری استراحت کنی .

جیمین ابرهاشو بالا انداخت و وقتی رفتن رئیسشو دید ، نفس آسوده ای کشید ‌. دوست داشت هر چه زودتر بره و روی تخت نرم و گرمش فرو بره . با خوشحالی در اتاقشو باز کرد ، میخواست گوشی و پیجرشو روی پاتختی کنار تختش بزاره که با دیدن چیزی شوکه شد .
دوربین پولاروید سفیدی روی پاتختیش قرار داشت .
چند لحظه نامطمئن اطرافشو نگاه کرد . به طرف پاتختی رفت و دوربین رو برداشت . لب هاشو آویزون کرد و با حسرت نگاهشو ازش گرفت .
سریع از اتاقش خارج شد و پله هارو یکی دوتا پایین رفت .
اما تهیونگ که از لحظه ورود پسر کوچکتر به اتاقش ، از لای در به درِ اتاق جیمین چشم دوخته و منتظر واکنشش بود ، با خارج شدن یهویی پسر کوچکتر سریع در رو بست و با ترس دستشو روی قلبش گذاشت . وقتی خبری از خدمتکار محبوبش نشد ، دوباره آروم در رو باز کرد ولی خب پسرک اونجا نبود .
اخم نامحسوسی کرد و به اتاقش برگشت . روی میزش نشست و خودکار روی میز رو به بازی گرفت . به هر حال انتظار داشت که اول پیش اون بیاد ، تهیونگ دوست داشت که لبخند خوشحالیشو اول خودش ببینه .
با تقه ای که به در زده شد ، لبخند سریعی زد و بعد از صاف کردن گلوش و قیافه ی جدی ای که به خودش گرفت ، اجازه ورود داد.
جیمین درحالی که دوربین رو بین دوتا دستش گرفته بود وارد شد و به طرف میز کارش اومد .
_ اممم ببخشید ... ؟

باز هم اسمش بود که توی جمله پسر کوچکتر کمبودشو زار میزد ولی خب کاری هم از دستش بر نمیومد. از وقتی که از سفر برگشته بودن به پسر لجباز مقابلش دستور داده بود که با اسمش مورد خطاب قرارش بده ولی خب دریغ از یکبار شنیدن اسمش از بین لب های جیمین...
دوری به چشمهاش داد و به جیمین که منتظرش بود خیره شد .
+ چیزی میخواستی جیمین ؟

پسر کوچکتر لبشو گزید و سریع پاسخ داد :
_ نه نه....

دوربین رو کمی بالاتر گرفت و ادامه داد :
_ راستش این توی اتاقم بود ولی خب مال من نیست ، از بقیه هم پرسیدم ولی ظاهرا مال هیچکدومشون نبود ، میخواستم ببینم مال شماست ؟ شاید یکی اشتباهی گذاشته توی اتاق من !
+ نه مال من نیست...

Dark Flare | VminWhere stories live. Discover now