✏ pt . 25

2.2K 357 99
                                    

× جیمین سان ؟

رو به دختر ژاپنی قد کوتاهی که تازه وارد آشپز خونه شده بود ، برگشت و سوالی نگاهش .
× آقای رئیس با شما کار دارن .

لبخند پرحص و ساختگی ای زد و از روی صندلیش بلند شد . پس حالا دیگه آقای رئیس عوضیش ، قرار بود اینطوری اذیتش بکنه .
رو به سویانگ کرد و با لخند مهربانی گفت :
_ آجوما کارم زود تموم بشه برمیگردم و کمکتون میکنم .
+ ممنون پسرم . به کارت برس ، به اندازه ی کافی کمک کردی .

سری تکون داد و به طرف دختر برگشت .
_ کجا هستن ؟
× لطفا دنبالم بیاین .

چشم هاشو چرخوند و دنبال دختر پیچاره و از همه جا بیخبر راه افتاد . رئیسش حالا دیگه به حدی از عوضیت رسیده بود که از خدمتکار های جدید و بیچارش برای اذیت اون استفاده میکرد .
متعجب جلوی سالن استخر ایستاد .
_ اینجا هستن ؟

دختر سری تکون داد و در رو برای جیمین باز کرد .
پسر کوچکتر وارد شد اما قبل از اینکه دختر بیچاره بتونه حتی قدم دیگه ای برداره صدای جدی و بلند تهیونگ متوقفش کرد .
+ یوکینو ، تو لازم نیست بیای . برو بیرون !

دختر لبخند زورکی زد : چشم .

تعظیمی کرد و از سالن خارج شد .
جیمین متعجب گوشه ای ایستاده بود و به این فکر میکرد که رفتار رئیسش توی چند روز گذشته با خدمتکار های جدیدش کاملا مثل اوایل کار خودش توی عمارت شده بود .دیگه از اون تهیونگ آرام و دختر بازی که با خدمتکار های جدیدش لاس میزد نبود . هر چقدر هم که از رفتار رئیسش با بقیه خوشش نمیومد هم نمیتونست منکر اون قسمت شاد توی قلبش بشه که به طرز احمقانه ای برای این حرکات سرد رئیسش ذوق میکرد .
چند ثانیه ای منتظر به تهیونگ خیره شد ؛ پسر بزرگتر اما بی توجه بهش به شنا کردنش ادامه داد.
شونه ای بالا انداخت و روی یکی از تخت های حصیری کنار استخر نشست و دست هاشو توی هم قفل کرد .
با دقت حرکات رئیسشو زیر نظر گرفته بود . اون به طور واقعا ماهری داخل آب شنا میکرد و بدنشو به هر جهتی که دلش میخواست هدایت میکرد و خب تمام این حرکات ساده برای پسر موزردی که هیچ ایده ای راجع به شنا نداشت و از آب و شنا میترسید، کاملا تحسین برانگیز بود .
با یاد آوری آخرین باری که کم مونده بود توی همین استخر غرق بشه ، ناخودآگاه اخم کرد و نفس عمیقی کشید . خب الان دیگه کاملا حس های خوبش از سرش پریده بودن . به بیرون از شیشه های سالن خیره شد . هوا گرفته و هر لحظه آماده ی بارش بود . " آخه کدوم آدم عاقلی توی این هوای سرد میاد شنا میکنه ! "
سرشو با تاسف تکون کوچکی داد . به هر حال رئیس اون ، عجیب ترین و در عین حال عوضی ترین آدم روی زمین بود .
بعد از چند دقیقه ظاهرا بالاخره پسر بزرگتر تصمیم داشت دل از شنا کردن بکنه . به طرف لبه ی استخر ، جایی که فاصله ی چند متری با جیمین داشت رفت . دست ها و بازوهاشو به لبه ی استخر تکیه داد و با یک دستش ، موهای خاکستریِ بُلندشو از روی پیشونیش به بالا سوق داد .
جیمین چند ثانیه ای ، به بازوهای نسبتا عضله ای و پیشونیه بلندی که قیافه ی جذاب رئیسشو بهتر به نمایش میگذاشت خیره شد . آب دهنشو قورت داد و خب باید خیلی اروم ، اعتراف میکرد که پسر مقابلش واقعا خوش قیافه بود !
وقتی متوجه افکار یهویی و عجیب غریبش شد ، سریع به خودش اومد و نگاهشو از نگاه خیره و معنادار رئیسش گرفت و به زمین خیره شد . " دیوونه شدی ؟ به تو چه که اون خوش قیافست یا هر چیزه دیگه ای ! "
تهیونگ تک خنده ای کرد .
+ نمیای شنا کنیم ؟

Dark Flare | VminWhere stories live. Discover now