✏ pt . 16

2.3K 375 85
                                    


❗❗❗❗

قبل از شروع یکبار به طور کلی و برای کل فیک یه چیزی رو براتون روشن کنم که شاید در جریان نباشید.
بیبی ها من توی قسمت ژانر داستان اسمات نزدم ، چون دوست ندارم برای ژانر داستانم بنویسم اسمات !! ولی محدوده ی سنی رو بالای هجده سال تعیین کردم که یعنی اسمات هم خواهیم داشت و من توی هر پارت اخطار نمیزارم که اینجا اسماته در جریان باشید ! کسانی که دوست ندارن ، لطفا با آگاهی بخونن.
بعدا گله نکنید که نمیدونستیم و از این حرفا !!!

❗❗❗❗

*چهار سال قبل

از نصفه شب گذشته و ساختمان و تمام اهالیش به خواب عمیقی فرو رفته بودن .
جیمین اما غرق در زیبایی آسمان شب شده و ساعت از دستش در رفته بود .
محتاطانه و کاملا پشیمون از کارش وارد ساختمون شد اما قبل از اینکه بتونه مخفیانه به اتاقش برگرده ، مچش توسط مدیر پرورشگاهی که به طرز عجیبی در اون ساعت اونجا ، و جلوی راهروی منتهی به اتاقش بود ، گرفته شده بود .
با قدم های کشیده ای ، توی راهرو های نیمه تاریک ساختمان به دنبال آقای کانگ ، به طرف اتاق مدیریتی که در طرف دیگه ی ساختمون بود حرکت میکرد .
آقای کانگ که مرد نیمه چاق ( •_• ) و میانسالی بود ، در اتاقش رو باز کرد و رو به پسر ریز جثه ای که سرش رو پایین انداخته و با انگشت های دستش بازی میکرد گفت :
+ برو تو ...

جیمین سرشو بلند کرد و نگاه پشیمون و مظلومی به مدیر انداخت و آروم وارد اتاق شد و در دورترین نقطه نسبت به میز مدیر ایستاد. هیچواقت از این اتاق و البته صاحب بداخلاقش خوشش نیومده بود ولی الان نگرانی و استرس عجیبی داشت ، نه بخاطر قانونی که شکسته بود ، بلکه بخاطر پوزخند عجیب مرد همراهش...
آقای کانگ هم بدنبال پسرک وارد اتاق شد ، کلید لامپ رو زد و در رو پشت سرش بست .
به پسر نزدیک شد . در چند قدمیش ایستاد و دستهاشو از پشت به هم قفل زد .
+ خب جیمین ... مطمئنم میدونی که تو نباید توی این ساعت بیرون از اتاقت باشی ، درسته ؟

پسرک دستهاشو محکم بهم فشار داد و آروم سرشو تکون داد .
+ و مطمئنم میدونی که برای این کارت قراره تنبیه بشی درسته ؟

جیمین که حالا کمی هم ترسیده بود ، دوباره سرشو تکون داد .

آقای کانگ پوزخند دیگه ای زد و بعد از مکث کوتاهی ، کمی به پسرک نزدیک شد . دو انگشتشو زیر چانه ی پسر مقابلش گذاشت و سرشو بالا گرفت .
+ نظرت چیه که امشب یه تنبیه متفاوت برات در نظر بگیریم کوچولو ، هوم ؟

پسرک اما شدیدا میترسید ، از نگاه خبیث و تنها بودن با این مرد میترسید . از همون روزی که به اینجا فرستاده شده بود ، احساس خوبی نسبت بهش نداشت و نگاه های گاه و بیگاه و خیرش هم هیچ کمکی بهش نمیکردن.
آقای کانگ غرق در زیبایی موجود بی دفاع مقابلش ، کمی هم نزدیک تر شد و دستشو نوازشوار روی صورت پسر کشید .
+ تو خیلی خوشگلی جیمین ... تا حالا کسی مثل تورو ندیده بودم... تو...تو...

Dark Flare | VminWhere stories live. Discover now