قسمت سی و دو:لباست بین دستامه
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
_آقای کیم... این گردنبند چی؟
+مال منه!تهیونگ نگاهش رو از عکس گرفت و به جونگ کوک متعجب داد
+اون گردنبند برای منه!
جونگ کوک برای لحظه ای به پسر خیره موند و با پی بردن به این موضوع که اون تهیونگه پوزخند کجی زد_پس اینکه تو تهیونگی رو انکار نمیکنی!
+من هیچ وقت نگفتم تهیونگم من فقط گفتم اون گردنبند برای منه
_منم گفتم این گردنبند فقط و فقط برای تهیونگه
پسر لبش رو به دندون گرفت و دهن باز کرد که چیزی بگه ولی دوباره لباش رو به دندون گرفت و سکوت کرد_یکبار دیگه بگو این گردنبند برای توعه و تو تهیونگ نیستی
+نمیدونم به چه اندازه به گمشده شما شباهت دارم که دارید اینطوری منو تحت فشار قرار میدید
_تو شبیه اون نیستی بلکه خودشی
+نیستم!
عصبی فریاد زد و با دیدن چشم های متعجب جونگ کوک آب دهانش رو قورت داد و نگاهش رو از مرد گرفت و دوباره به عکس عروسی اونها داد
+متاسفم
_مشکلی نداره
با جلو اومدن جونگ کوک قدمی به عقب برداشت که باعث پوزخند مرد شد
جونگ کوک به سرعت به سمتش شیرجه زد که باعث شد تهیونگ جاخالی بده و جونگ کوک با زدن پوزخند دیگه ای سمت میزش که تهیونگ مقابلش قرار داشت بره و جعبه گردنبند رو از کشوش بیرون بکشه و اونو سر جاش بذاره ؛ نگاه تهیونگ تا لحظه اخر که گردنبند داخل جعبه بره میخ اون مونده بود_نگران نباش من قصد نداشتم لمست کنم
+معلوم بود که همچین کاری نمیکنی
_ولی ترسیدنت ی چیز دیگه میگه آقای کیم
+نترسیدم ، در هرحال تو همسر داری و هیچ وقت تو خونه ای که اون هست همچین کاری نمیکنی...مگه نه آقای جئون؟
جونگ کوک شروع به فشردن زبونش به آخرین دندونش کرد و سرشو به نشونه مثبت تکون داد و با دست به اتاق لباسا اشاره کرد
_میتونید لباستون رو اونجا عوض کنید
تهیونگ کمی سرش رو به نشونه ممنون خم کرد و با زدن پوزخند مسخره ای وارد اتاق شد و درو به سرعت بست و بهش تکیه زد
قلب بی جنبه اش داشت سینش رو پاره میکرد و بیرون میپرید... اون مطمئن بود که جونگ کوک به سمت اون شیرجه زده بود ولی چرا انکارش کرد ؟؟؟+اون دیگه ازدواج کرده تهیونگ باید فراموشش کنی
چند ضربه آروم اما متوالی به قلبش کوبید و با آستینش اشکای سرازیر از چشمش رو پاک کرد
دماغش رو بالا کشید و سرشو برای خلاص شدن از افکار مزخرفش تکون داد.
تو همین حین بود که نگاهش به پلیور سرمه ای رنگی که جونگ کوک بیشتر از همه دوستش داشت افتاد
به یاد جمله ای که ″تو بین این رنگ مثل الماسی درخشان میشی″ افتاد و با زدن پوزخند شیطانی اونو برداشت
+بگرد تا بگردیم...جونگ کوکی!
................................................................
با زدن لبخند دیگه ای و فشردن دست تهیونگ برای آخرین بار خداحافظی کرد و بعد از سوار شدن اون پسر خندش رو جمع کرد و طبق عادت همیشگیش دستش رو داخل جیب شلوارش کرد و به رفتن ماشین زل زد و بعد از اینکه ماشین کاملا از دیدرسش خارج شد و به سمت ورودی عمارت چرخید و وارد عمارت شد
YOU ARE READING
AMYGDALA "Kookv"
Actionتو میخواستی بمیری و من نجاتت دادم پس...از امشب به بعد زندگی تو مال منه! این مثل روز روشنه که من کی هستم جئون...جونگ کوک!