iv

2.9K 432 71
                                    

لیام روی صندلیش نشسته بود و داشت توی تلویزیون دنبال یه برنامه ی جالب برای دیدن میگشت که به نظر میرسید به غیر از کانال حقیقت بقیه ی کانالا مسخره و خسته کننده است ، اما به هر حال اون زد کانالی که داشت فصل قبلی سریالی که اون دنبال میکرد رو باز پخش میکرد .

وقتی که تیکه های احساسی و عاشقانه فیلم رو میدید ، یه چیز ایی رو زمزمه میکرد و درکل با اینکه خیلی خسته کننده و تکراری بود به هر حال از این برنامه لذت برد و سرشو به کف دستش تکیه داده بود و سر اون یکی صحنه ی بوسه غر زد . چجوری اینقد برای اون پسر اسونه که این همه دختر رو یه دفعه اغوا کنه؟ واقعا اخرش اینا عاشق هم میشن؟ اصلا همچین چیزی توی زندگی واقعی اتفاق میفته؟؟

لیام شک داره.

عشق تا ابد باقی نمی مونه . اون از این مطمئنه . به خاطر همینه که ازدواج مادر و پدرش زیاد طول نکشید ، به خاطر همینه خواهرش اجازه داد که دوست پسرش بهش خیانت کنه و اونو اذیت کنه.

همه وانمود میکنن که درباره ی همه چیز خوشحالن ، حتی اگه هیچ شکافی هم بینشون توی یه رابطه نباشه . اما بعضی اوقات لیام فکر میکنه که ایا واقعا کسی وجود داره که با تمام وجود خوشحال باشه؟ کسی هست که هر روز صبح با لبخند از خواب بلند شه؟ کسی هست که حتی یه ذره هم حس تنفر نداشته باشه؟ ایا کسی میتونه با نهایت صداقت بگه که بعضی اوقات اون ارزو میکرد که رابطش با طرفش زودتر تموم بشه؟

لیام از خیلی چیزا دوری کرده؛ از تاکسی ها ، منشی های بدون اعتماد به نفس ، چیهواهوا ( یه سگ کوچیک با چشمای بزرگه!!) . اما چیزی که بیشتر از همه ازش دوری کرده عاشق شدنه ، اگرچه این مسخره است ولی اون میترسه که عاشق بشه . به بقیه بگه که دوسشون داره یا اینکه هر روز صبح با یه بدن گرم کنار بدنش از خواب بیدار بشه.

اون تا الان سر قرارهای زیادی رفته، که تقریبا اخر همشون یه فاجعه اتفاق افتاده . اون دختر یا اون پسر (اره اون فکر میکنه هر دو جنس عالین) ممکنه اذیت کن یا حیله گر باشه ، یا اونا درباره ی دارایی لیام بدونن و بخوان اونو بالا بکشن .

لیام یه نفر رو میخواست که به خاطر خودش عاشقش باشه . نه به خاطر پولش ، لباساش ، خونش ، سه تا ماشینش ( که اون به ندرت ازشون استفاده میکنه و ترجیح میده پیاده بره سر کار) . اون یکی رو میخواست که بهش بگه عاشقشه ، بدون اینکه منظور دیگه ای داشته باشه . اون تموم پولش رو میده تا بتونه کسیرو پیدا کنه که تو هر مسیر و شرایطی کنارش باشه.

لیام سرشو به خاطر اون خیال پردازی تقریبا غیر ممکنش تکون داد. اون خیلی زیاد توقع داره . اون همین الانش کلی پول داره که تمام چیزیه که اون برای نجات احتیاج داره.

بالاخره از اون برنامه خسته شد و کانالو عوض کرد. اون یکی کانال اخبار بود و اخبار فوری داشت پخش میشد. لیام اخم کرد و صدای تلویزیون رو بلند تر کرد.

paint (ziam)(persian)Where stories live. Discover now