v

3K 410 121
                                    

زین مالیک اروم چشماشو باز میکنه ، پلک هاش سنگینن ، به هم چسبیدن و دیدش تاره.

اون با یه چیز سفید احاطه شده و سرش روی یه بالش نرمه ، که به گردن دردناکش ارامش میده.

تمام بدنش درد میکنه مخصوصا پاهاش و همچنین پاهاش خیلی بی حسه . دستاش یخ زده و دندوناش داره به هم برخورد میکنه.

وقتی که یه موج از سرگردانی بهش برخورد میکنه :

اون تو کدوم جهنمیه؟

وقتی که با یه اخم روی صورتش داره اتاقی که توش هست رو نگاه میکنه، اون خیلی اروم از جاش بلند میشه و به ساعدش تکیه میده و میشینه . دستشو بالا میاره و میبرش بین موهای کثیفش، اما پشیمون میشه وقتی که میبینه اونها از کثیفی بهم گره خوردن . غر میزنه و دستشو میاره کنار سرش میذاره و اون قسمتی که درد میکنه رو میماله.

اون نمیفهمه ، اون خیلی گیجه . بیشتر از چیزی که باید باشه . این نرماله؟

زین کاملا روی تخت میشینه و دستاشو جلوی خودش قرار میده و با دقت یکی یکی تتوهاش رو بررسی میکنه ، از معنی اونها متعجب میشه . اون یادش نمیاد کی و کجا اون اینکارو انجام داده ، اون این تتو هارو داره و اونها هیچ معنی خاصی تو این لحظه براش ندارن.

و این داره زین رو میترسونه.

اون اب دهنشو قورت میده و از روی اوت تخت نااشنا بلند میشه و همزمان به خاطر دردی که تو پاهاش میپیچه ناله میکنه . اون دست و بازوش رو میماله به هم دیگه چون خیلی سردن و الان داره اطراف اتاق حرکت میکنه و به اطرافش نگاه میکنه و امیدواره یه چیزی براش اشنا باشه.

بعد اون یه دفعه جلوی اینه می ایسته، رنگ از صورتش میپره و قلبش تندتر میتپه.

اون خیلی اروم دستشو بالا میاره تا صورتشو لمس کنه و به هر حرکت نگاه میکنه . اون تمام جزییات روی صورتش رو بررسی میکنه ، بینیش ، چونه ی کبودش، گونه هاش.

اون داره سعی میکنه که بفهمه ، اون خیلی داره سعی میکنه ، اما انگار سردردش تحمل ناپذیره.

اون کیه؟

خب ، طبیعتا اون صورتشو میشناسه . اون میدونه چه شکلیه اما اون نمیدونه واقعا کیه.

اسمش به ذهنش نمیاد و نمیتونه یادش بیاد چندسالشه ، اون نمیدونه که کجاست.

زین ترسیده بود و داشت سعی میکرد که هر جزییاتی رو یادش بیاره. اماتنها چیزی که تو ذهنش میومد....هیچی بود . ...همه چیز سفید بود و هرچیزی درباره ی خودش غریبه بود ، اون یادش نمیومد اخرین بار کی موهاشو کوتاه کرده ، اخرین غذایی که خورده بود چی بوده ، با اخرین کسی که حرف زده کی بوده. فاک ، اون حتی اسمه خودشم یادش نمیاد.

تمام اینا اونو خیلی میترسونه . اون حتی هویت خودشم نمیدونه که باعث میشه زین تو قلبش احساس سوزش کنه.

paint (ziam)(persian)Where stories live. Discover now