xx_i

2.8K 281 117
                                    


خورشید داشت از پشت ساختمون روبروی خونه ی لیام درمیومد و پرتوهاش به صورت لیام برخورد میکرد و صورتش رو کم کم گرم میکرد.

لیام پلک زد و اروم چشمهاشو باز کرد ولی دوباره اونو بست و ناله کرد و سرشو چرخوند تا دیگه نور اذیتش نکنه . دیشب یادش رفته بود پرده هارو باز کنه چون داشت سال جدید رو با زین جشن میگرفت.

زین.

اون حس کرد که پسر کوچیکتر کنارش مچاله شده و صورتش به لیام چسبیده و اروم نفس میکشه. یکی از دستاش رو محکم به تیشرت لیام قفل کرده ،جوری که انگار اگه اونو نمیگرفت میخواست لیام رو ازدست بده.

لیام سرش رو برگردوند تا به زین نگاه کنه..اون با ارامش خوابیده و لب هاش رو جمع کرده و خیلی اروم نفس میکشه . موهاش بهم ریخته است و لب هاش هنوز هم یه خورده متورمه ،به خاطر بوسه هایی که چند ساعت پیش بینشون ردو بدل شد.

اگرچه معصومیت زین با ارزش ترین چیزی بود که لیام تا حالا دیده ولی بوسیدن اون باعث میشد ارزو کنه که زین اینقدر معصوم نبود . اون تقریبا حس بدی به خاطر عشق بازی با اون پسر ی داشت که احتمالا ده سال ازش جوونتره ، کسی که حتی به لیام دستی نزده که ازش منظوری داشته باشه ( اینجا منظورش اینه که زین اصلا sexual wayرفتار نمیکنه)

بوسیدن تنها کاری بود که دیشب انجام دادن اما لیام میترسید که اون داره از اینکه زین خیلی ادم ساده و دوست داشتنیه ،سواستفاده میکنه و حتی داره به جای اون هم تصمیم میگیره.

اما لیام این افکار رو کنار زد و برای خودش روشن کرد که زین بهش اجازه نمیده هرکاری که لیام بخواد انجام بده وقتی که خودش نمیخواد.

دست های قویش رو دور بدن لاغر کنار خوش پیچید و اونو به سمت خودش نزدیک تر کرد و داشت از اینکه میتونه به یه نفر اینقدر نزدیک باشه لذت میبرد . بدنی که کنار بدنش گرم بود،بدنی که سرد و دور نبود بعد از اتفاقات غیرمنتظره ی دیشب. اونها حتی هنوز با هم سکس نداشتن ولی لیام حس میکرد خیلی به زین نزدیکه.

لیام لبخند زد و پیشونی زین رو بوسید و باعث شد زین پلک بزنه و چشمهاش رو باز کنه.رنگ عسلی چشمهاش در مقابل نور خورشید میدرخشید . اون به لیام نگاه کرد و بعدش حتی محکم تر از قبل تیشرت لیام رو گرفت ،تیشرتی که دکمه های اولش بسته نشده بودن .

وقتی که زین صورتی که مقابلش بور رو انالیز کرد یه لبخند زیبا روی لب هاش نقش بست و یه صدای اروم از روی لذت از لب هاش خارج شد "لیام!" اون اروم گفت ولی صداش هنوزهم هیجان داشت و حتی یه خورده هم خش دار بود اما باز هم فوق العاده بود.

"صبح بخیر عزیزم" لیام جواب داد و بینیش رو بوسد " ببخشید که بیدارت کردم"

زین سرش رو تکون داد و لبخند هنوز روی لب هاش بود " اشکالی نداره" اینو گفت یه خنده ی کوچیک زد.

paint (ziam)(persian)Where stories live. Discover now