viii

2.9K 399 88
                                    

زین به اون رنگ ها و قلم موهای متفاوتی که روی میز بود خیره شده بود. 4 سایز مختلف بوم نقاشی و اون پیشبند سفید . چندتا جعبه ی مداد و یه پاک کن و یه سه پایه هم وجود داشت.

اون شوک زده و خوشحال بود به خاطر کادوهایی که زین براش خریده بود و یه لبخند هم روی لباش بود . اون حس میکرد تا حالا هیچ کس باهاش اینقد عالی رفتار نکرده و از این واقعیتی که لیام سعی میکرد اونو خوشحال کنه خیلی قدردانی میکرد.

لیام اونجا وایساده بود ، و میخواست که زین چیزی بگه .اون مطمئن نبود که زین ازشون خوشش میاد یا شاید اون فقط بهش بخنده چون اون احتمالا یادش نمیاد چطوری نقاشی کنه و این فکر مسخره ی لیام بود چون چطوری یه نفر میتونه چیزی که بهش عشق میورزه رو فراموش کنه؟

اما بعدش لیام فهمید که زین هنوزم چیزی که دوستش داشته رو فراموش نکرده و براش خیلی اشناست چون اون الان لیام رو بغل کرده ،اون روی انگشت های پاهاش بود تا بتونه به لیام برسه و دستاشو دورگردن لیام حلقه کنه . لیام هم عکس العمل نشون داد و اونومتقابلا بغل کرد و دستاشو دور کمر استخوانی زین برد.

زین سرشو توی گردن لیام فرو کرد و از اون بوی مردونش لذت برد و چشمهاشو بست " من ازت خیلی ممنونم ، لیام "

لیام به ارومی لبخند زد و موهای مشکی زین داشت گونش رو قلقلک میداد " همه چیز برای تو" اون خیلی خالصانه اینو گفت اما اون درست بود. طی اون دوره ی کوتاهی که اون زین رو میشناخت ،اون مطمئن بود زین الان داره لبخند میزنه ، پس اونم لبخند زد . هیچ کس تا حالا همچین تاثیری روی لیام نداشته.

زین یه خورده خودشو عقب کشید اما هنوزم دستاش دور گردن لیام بود . اون خیلی سریع گونه ی لیام رو بوسید .زین داشت خجالت میکشید و یه رنگ صورتی خیلی زیبا گونش رو پوشوند که لیام فکر میکرد این رنگ خیلی به گونه هاش میاد ،چون یه احساس لرزش بهش دست داده بود. اون میدونست زین چیزهای زیادی توی زندگیش دیده اما اون هنوزم خیلی معصوم بود ولی لیام نمیتونست جلوی خودشو نگیره تا عاشق این باشه.

یه زمانایی وجودداشت که لیام خیلی نسبت به زین محافظ کارانه عمل میکرد، بعضی اوقات اون زین رو با خودش به مغازه میبرد یا اونها با هم توی پارک قدم میزدن . اون میتونست ببینه چند نفر بهشون خیره شدن و زین اصلا متوجه اونها نمیشد. اون فقط به هرچیز احمقانه ای که میدید میخندید .اما لیام نمیتونست جلوی خودشو بگیه که به اون مردها ی چندش اور که اینجوری بهشون نگاه میکنن ، نگاه بد نندازه . اون ادعا نمیکرد زین مال اونه ولی دوست نداشت اونها معصومیت زین رو ببینن حتی اگه اونها منظوری نداشتن.

اما زین درامان بود و اون هیچ احساس خطری نمیکرد وقتی که درکنار لیام بود.

"من متاسفم" زین معذرت خواهی کرد و رنگ صورتی روی گونه هاش بیشتر قابل تشخیص بود.

paint (ziam)(persian)Where stories live. Discover now