xxi_i

2.2K 293 101
                                    

لیام ماشینش رو خاموش کرد وقتی که روبروی رستوران پارک کرد. رستوران خیلی خاص و فوق العاده نبود، فقط در حدی خوب بود که بتونه با رئیسش یه ناهار بخوره

.دقیقا ساعت دوازده ظهره و اون باید از ماشین خارج بشه چون که داره رییسش رو میبینه که روی میز گرد کوچیک کنار پنجره ی بزرگ رستوران نشسته بود و گوشیش تو دستش بود.

اما لیام نمیخواست از ماشینش بیرون بره و از خوردن ناهار با رئیسش لذت ببره. اون حتی صبحونه هم نخورده بود اما هنوز اشتها نداشت ،غذا اخرین چیزی بود که بهش فکر میکرد.

چیزی که واقعا میخواست این بود که از اونجا دور بشه و از زین عذرخواهی کنه .اون میخواست زین رو ببوسه و بهش حس خاص بودن بده ، بخاطر اینکه بعد از چیزی که اون به زین گفته بود، لیام واقعا نیاز داشت بره و ازش معذرت خواهی کنه.

اما مشکل این بود که رئیسش بیشتر از دو دقیقه است که منتظرشه و اون خیلی محکم سرش رو به فرمون ماشین کوبید . ناله کرد وقتی که پیشونیش در مقابل سرمای فرمون قرار گرفت . میخواست ماشین رو روشن کنه و بره. اما نمیتونست، نه بعد از اینکه با رئیسش قرار ناهار داره.

اصلا چرا اون از اول باید زین رو ناراحت میکرد؟

زیر لبش به خودش فحش داد ،قبل از اینکه خودشو از فرمون جدا کنه و چندتا نفس عمیق بکشه . پیشونیش رو مالید و امیدوار بود رنگ قرمز روش زودتر ناپدید بشه .

خیلی سریع ، کیف پولش رو برداشت و دوباره یه نفس عمیق دیگه کشید و از ماشین پیاده شد.و جلوی در رستوران متوقف شد.

زین میتونه دوساعت برای عذرخواهی صبر کنه،درسته؟

***

وقتی که لیام و دین داشتن به اظهار نظری که دین درباره ی پیشخدمت کرده بود میخندیدن ، لیام به ساعتش نگاه کرد،که نشون میداد ساعت دو و چهل و پنج دقیقه است .

اونها بیشتر از نیم ساعت پیش ناهار خوردن رو تموم کردن ، اما رئیسش سر صحبت رو باهاش باز کرده بود . لیام خیلی هم براش مهم نبود، چون رئیسش ادم خیلی سردی بود ولی وقتی شروع به صحبت میکرد خیلی سخت بود که ازش خسته بشی. اما اون واقعا میخواست به اندازه ی ممکن سریع برسه خونه تا بتونه به زین بگه که چقدر متاسفه که اون حرف های گستاخانه و غیرمنصفانه رو زده .

"پین،من اقعا نیاز دارم برم خونه و چند تا از پرونده هارو برات بیارم. چون اونها خیلی مهمن. " اون گفت وقتی که داشت صندلیش رو به عقب میکشید.

لیام میخواست ناله کنه، میدونست که این باعث نمیشه زود به خونه برسه. پس یه لبخند مصنوعی زد و سرش رو به نشونه ی مثبت تکون داد و با رییسش موافقت کرد . از صندلیش بلند شد و پیراهنش رو صاف کرد و رئیسش رو دنبال کرد ،وقتی که از در خارج شدن و به سمت پارکینگ رفتن.

paint (ziam)(persian)Where stories live. Discover now