five

3.7K 551 29
                                    


مضطرب لبم رو گاز گرفتم. " مامانم ازت خوشش نمياد."

آروم خنديد و بيشتر از قبل بهم نزديك شد. " حسودى ميكنه."

گر گرفتن گونه هام رو حس كردم و عقب رفتم. " فقط نگرانمه." با خجالت زمزمه كردم و شونه هام رو بالا انداختم.

Sin | DrarryWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu